1 از جان که نداشت هیچ سودم، تو بهی در دل که فرو گذاشت زودم، تو بهی
2 از دیده که نقش تو نمودم تو بهی دیدم همه را و آزمودم تو بهی
1 ایزد، دلکی مهر فزایت بدهاد به زین نظری باین گدایت بدهاد
2 خوبی و خوشی و دلفریبی و جمال داری همه، جزوفا، خدایت بدهاد
1 بر من چو فراق آن بهشتی گذرد روزم به فغان، شبم به زشتی گذرد
2 دور از تو، چنان اشک ز چشمم خیزد کز تارَکم، آسمان به کشتی گذرد
1 ای خاک چو کان دل توانگر داری تا در شکم آن عزیز گوهر داری
2 ترسم که بحشر هم ز دستش ندهی گر هیچ ندانی که چه در بر داری