1 ای شمع زردروی، که با اشک دیدهای سر خیل عاشقان مصیبت رسیدهای
2 فرهاد وقت خویشی، میسوز و میگداز تا خود، چرا ز صحبت شیرین بریدهای
3 یک شب سپند آتش هجران شوی چه باک شش مه وصال دوست نه آخر تو دیدهای
4 گر شاهدی ز عشق چه رخ زرد گشتهای ور عاشقی برای چه قد برکشیدهای
1 مطرب سماع برکس و ساقی شراب ده ایام را بمال و فلک را جواب ده
2 در راه خاک پاشدن با دست نرم و ننگ این را در آتش افکن و آن را در آب ده
3 در جام ابر صورت اگر هست قطره ئی پژمرده گشت عمر مرا فتح باد ده
4 زاری و یارب، از پی روز دگر بنه امروز کوش هوش، ببانگ رباب ده