دل برد از نقش سنگین ,
2 خمیر مایه گرفته آفتاب از کرمت که میبرد همه خشک و تر از وی این اذخار
3 لوای فتح تو شد چون سحاب در خدمات که می برد برکاتش شمال در اقطار
آفتاب از کرمت در خدمات ,
1 کلک ملک سخن که سخیست دم توفیق همدمت بوده
2 غیرکلکت کسی ز زلف سخن گره نظم و نثر نگشوده
3 هیچکس بی نسیم مرحمتت گرد محنت ز چهره نزدوده
4 سوده شد ذره ذره چهره مهر بسکه درخشت درگهت سوده