1 می طهور نیاید مرا بکار امروز که باده خورده ام از دست آن نگار امروز
2 بجای برف هما گو پراکند الماس که بزم ما زرخ دوست شد بهار امروز
3 بپشت گاو نهادند رخت زهد و شدند سبوکشان بخر خویشتن سوار امروز
4 ز فرقت رمضان خونگریست دیده بط چنانکه بربط نالیده زارزار امروز
1 در صف بستان نسیم گشت مهندس شمع برافروخت از شکوفه بمجلس
2 راغ پر از نافه شد ز طره سنبل باغ پر از فتنه شد ز دیده نرگس
3 آن چو نگاری فکنده طره مفتول وین چو غزالی گشوده دیده ناعس
4 در صف بستان نبشت لاله «نعمان » «منذر» دی را صحیفه «متلمس »
1 مه من که خورشید گردون غلامش بگل پای سرو اندرون از خرامش
2 دو ابروی پیوسته اش با دو عارض دو ماه نواست و دو بدر تمامش
3 دل از سنگ سازد تن از سیم سازد که سنگ رخام است در سیم خامش
4 کسی که ز لعلش چشد آب حیوان اگر درکشد باده بادا حرامش
1 چو زد تکیه بر تخت سلطان دانش به فرهنگ شد بسته پیمان دانش
2 ز شرق هنر تافت خورشید دولت برآمد در حکمت از کان دانش
3 به هنجار سیارگان گشت روشن چراغ هدایت در ایوان دانش
4 ز بند ستم جان کیخسرو دین رها شد به تعلیم پیران دانش
1 ای بسته پس طاعت یزدان کمر خویش تا ساخته کار دو جهان از هنر خویش
2 حاجت بمه و مهر و سپهرت نبود زانک روشن شده چرخ تو ز شمس و قمر خویش
3 همواره ره داد بپیمایی از یراک چشم تو بود بر کرم دادگر خویش
4 بخشیده مظفر ملکت رایت منصور هم داده خدا بر تو لوای ظفر خویش
1 گفتم تو کیستی کاین احسان به من نمودی گفتا به ذات پاکم حق باصر است و اعرف
2 گفتم تو پیر عشقی ای شیخ پاکدامن گفتا تو طفل راهی ای کودک مزلف
3 گفتم جلال دینی گفتا جلال یزدان گفتم که دین ز یزدان باشد مگر مؤلف
4 گفتم که دین احمد با نور پاک یزدان نبود مؤلف اما دایم بود مردف
1 در کاروان نواخت درای آهنگ شب برکشید پرده نیلی رنگ
2 عوا دلیل ره شد تا شعری سازد درون خیمه شب آهنگ
3 خورشید در ترازو شد پنهان بی آنکه هیچ سنجد از او جو سنگ
4 شد با نقوش زر تن و روی چرخ آراسته چو کارگه ارژنگ
1 مرا وزارت عدلیه از نخستین بار ندید قابل شفقت نخواند لایق کار
2 چرا که فاقد هر شرط و جامع هر خلف بدم که آدمیم من نه گرگ آدم خوار
3 وزیر عدلیه از آدمی نفور بود چنانکه آدمی از او کند بدشت فرار
4 نه پارتی بدم او را من و نه حامل سیم نه بی حمیت و بیشرم بودم و غدار
1 چو شه به دامن جادو و جنبل آرد چنگ همیگریزد از او مردمی به صد فرسنگ
2 کدام جنبل و جادو نماید آن آثار که آید از قلم و رأی مرد با فرهنگ
3 دریده شد دل مرد آن شیر گیر و ز جهل همی نگارد افسون بچرم گرگ و پلنگ
4 دلش مسخر دیو است و از تهی مغزی همی کند پی تسخیر دیو و دد آهنگ
1 مرا بخانه درون کودکی بسن دو سال بود خجسته و فرخ رخ و بدیع جمال
2 دو هفته ماهی کاندر دو سالگی او را ز روی و ابرو باشد دو بدر با دو هلال
3 بعهد مهد رخش را دو لعل عیسی دم نوشته زایت آتافی الکتاب مثال
4 ز نام عیسی مریم ورا ستوده لقب ز دست موسی عمران ورا خجسته جمال