1 ما را چه که باغ لاله دارد ما را چه که خسته ناله دارد
2 ما را چه که گربه می کند تخم ما را چه که گاو می زند شخم
3 ما را چه که گوش خر دراز است ما را چه که چشم گرگ باز است
4 ما را چه که حمله می کند ببر ما را چه که قطره بارد از ابر
1 چو پیمان شکن یار همسایه دید کسی را به او نیست گفت و شنید
2 ز پیمان و عهد کهن دست شست سوی انگلیس آمد از در نخست
3 بدو گفت ایرانیان مرده اند وگر مرده نی سخت افسرده اند
4 در این خانه یک تن هشیوار نیست تن زنده و مغز بیدار نیست
1 به ایرانیان روس بیداد کرد گمانش که ایران تهی شد ز مرد
2 چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالان در آیند در وی دلیر
3 تن خفته را مرده پنداشتند پدید آمد آن کارزو داشتند
4 که خسبیده در بستر و مست خواب تهی باشد از هوش و نیروی و تاب
1 ای طرازنده اساس خرد که خرد رنگ هستی از تو برد
2 جامه دلکشت کلید ادب بسته بر درگهت امید ادب
3 ادب از دانش تو ترکیبی خرد از بینش تو تقریبی
4 عقل از آسمان تو قمری فضل از بوستان تو ثمری
1 بشنو از من داستان مختصر رو در آن مجلس بیفکن یک نظر
2 فرقه ای گرم غزلخوانی شده مست حق در بزم روحانی شده
3 رو بر آن در کن که هرگز بسته نیست خسته آنجا شو که آنجا خسته نیست
4 عالمی پروانه این شمع شد دوست با دشمن در اینجا جمع شد
1 چو روس این سخن گفت با انگلیس بگفتش هلا زود پیمان نویس
2 که با هم نجوئیم راه دوئی نرانیم گفت از منی و توئی
3 بزودی کنیم این زمین را دو بهر ز دشت و که و رود و رستاق و شهر
4 نه شمشیر بایست و نه تیر تخش نه خمپاره و نه توپ چون آذرخش
1 ای تاج خدایگان اعظم دیهیم قباد و افسر جم
2 زیب سر کسری و فریدون پیرایه تارک همایون
3 کاوس پی تو درکه و دشت با برق و سحاب هم سفر گشت
4 سیروس پی تو ساخته رزم با پادشهان چین و خوارزم
1 زمین گرد است مانند گلوله نیوتن کرده واضح این مقوله
2 اگر چه گفته فیثاغورث از پیش نبودش حجتی بر گفته خویش
3 نیوتن قول خود را با دلائل بیان کرده ولله در قائل
4 دلیل اولینش گردی آب به دریا اندر آوین نکته دریاب
1 من که در دانش و هنر طاقم شمع ایوان و شمس آفاقم
2 دختر قاضی نیشابورم ماه پرویز و شاه شاپورم
3 رشک شیرین و جفت پرویزم از لب اندر سخن شکر ریزم
4 بی بی آغاست نام فرخ من شهد گیرد شکر ز پاسخ من
1 این چه . . . الملک بود ای نور چشم که نباشد در کلاهش هیچ پشم
2 هر چه کتبا یا شفاها نزد وی رفتم و در ناله افتادم چو نی
3 مرمرا نامد جوابی زین خصوص گوئیا این خواجه باشد از لصوص
4 لص و لص لص بود این هر سه دزد که برد مال کسان بی اجر و مزد