1 نفس از لب به سوی سینه برگردید و دانستم که او را با خیال روی جانان الفتی باشد
1 مژده وصل تو در گوش و بنابر عادت دیده اسباب شب هجر مهیا میکرد
1 غفلت مردم به بین کز مصر بوی پیرهن تا به کنعان رفت و جز یعقوب کس
1 تقلید طرز بلبل و پروانه ننگ ماست بی شمع بال سوخته بی دام بسته ایم
1 گوش سوی حرف من از رحم جانانم نکرد خواست داند درد من دانست و درمانم نکرد
1 نمیدانم سرشکم تا یکی خون در جهان باشد از آن ترسم که راه نالهام بر آسمان بندد
1 مشام گیرم و در گلستان روم ترسم که با نسیم گل آمیخته شود بویش
1 زهی ز زلف کج ست زخم مشک پناه برده ز روی توهم به روی تو نور
1 از من خبر ندارد، با آن که درویش جا کرده ام بسان خیال اندر آینه
1 پیش قدرت لاف زد روزی ز رفعت آسمان وین زمان از شرم نتواند که سر بالا کند