1 به داغ تازه دلم را سر دگر باشد عزیزتر بود آن گل که تازه تر باشد
1 گوش سوی حرف من از رحم جانانم نکرد خواست داند درد من دانست و درمانم نکرد
1 به چاک سینه شناسند عشقبازان را وگرنه کیست که بی چاک پیرهن باشد
1 زهی ز زلف کج ست زخم مشک پناه برده ز روی توهم به روی تو نور
1 از من خبر ندارد، با آن که درویش جا کرده ام بسان خیال اندر آینه
1 نفس از لب به سوی سینه برگردید و دانستم که او را با خیال روی جانان الفتی باشد
1 چه شد که باد صبا دورم افکند زدرش بهر کجا که روم خاک کوی او باشم
1 در گلستان گر گلی بودی به رنگ یار من همچو بلبل در گلستان ناله بودی کار من
1 مشام گیرم و در گلستان روم ترسم که با نسیم گل آمیخته شود بویش
1 پیش قدرت لاف زد روزی ز رفعت آسمان وین زمان از شرم نتواند که سر بالا کند