1 نمیدانم سرشکم تا یکی خون در جهان باشد از آن ترسم که راه نالهام بر آسمان بندد
1 غفلت مردم به بین کز مصر بوی پیرهن تا به کنعان رفت و جز یعقوب کس
1 میان یار و جان فرقی نمیداند دل عاشق بلی دیوانه هرگز دوست از دشمن نمیداند
1 مژده وصل تو در گوش و بنابر عادت دیده اسباب شب هجر مهیا میکرد
1 لاف دلتنگی و صبر از یار ناید باورم دل اگر تنگت چون گنجد شکیبایی در او
1 دگر ز هجر که نالم که در کنار منی تو تو در دلی و دل از دیده در کنار من آید
1 تقلید طرز بلبل و پروانه ننگ ماست بی شمع بال سوخته بی دام بسته ایم
1 می توانستم به کویش با صبا رفتن، ولی آن چنانم سوخت هجرانش که خاکستر نماند
1 در مجلس ما دیده بی گریه خونین بی قدر چو پیمانه خالی ز شراب است