1 به داغ تازه دلم را سر دگر باشد عزیزتر بود آن گل که تازه تر باشد
1 چه شد که باد صبا دورم افکند زدرش بهر کجا که روم خاک کوی او باشم
1 می توانستم به کویش با صبا رفتن، ولی آن چنانم سوخت هجرانش که خاکستر نماند
1 لاف دلتنگی و صبر از یار ناید باورم دل اگر تنگت چون گنجد شکیبایی در او
1 دگر ز هجر که نالم که در کنار منی تو تو در دلی و دل از دیده در کنار من آید
1 به چاک سینه شناسند عشقبازان را وگرنه کیست که بی چاک پیرهن باشد
1 در مجلس ما دیده بی گریه خونین بی قدر چو پیمانه خالی ز شراب است
1 در گلستان گر گلی بودی به رنگ یار من همچو بلبل در گلستان ناله بودی کار من
1 میان یار و جان فرقی نمیداند دل عاشق بلی دیوانه هرگز دوست از دشمن نمیداند