1 حاصل از ریش وصیه جزء پشمت نیست فرقی مابین صعت و خشمت نیست
2 گویند که تو زاهد خشکی، دیدم چندان خشکی که آب در چشمت نیست
1 زین سلسله تابه حال این فرزانه بکری ننشسته بود در کاشانه
2 حیرت دارم که بکر فکر تو چرا هرگز ننهند قدم برون از خانه
1 بر بالش راحتی نیامد سر من با پهلویم آشنا نشد بستر من
2 ره بسته شد از شش جهتم هستم من چون مهره نرد و شش جهت ششدرمن
1 حال دل از آن بهانه جو می پرسم بد حالی دل از آن نکو می پرسم
2 آشفتگیم به بین که دارم دل را در دامن خویش و حال او میپرسم
1 عاشق باید که از طلب ننشیند وز هرچه نه یار دامن اندر چیند
2 جای تو بود دیده به خوابش ندهم چون دوست به جای دوست دشمن بیند