1 ظاهر بینان که دم زنند از یاری زنهار که یار خویششان نشماری
2 ماننده آینه و آبند این قوم تا در نظری، در دلشان جا داری
1 ای خواجه مکن فخر به مال دگری عیب ست توانگری به مال دگری
2 چون تیر نشسته خواهمت دید به خاک زنهار دگر مپر به بال دگری
1 روزی که برغم چرخ مهمان منی آباد کن کلبه ویران منی
2 هر لحظه چرا میل برفتن داری ای جان جهانیان مگر جان منی
1 از سینه خیال قد آن سروسهی چون رفت ای اشک زحمت من چه دهی
2 باید نکنی نهال را چون کندی زینش چه رسد که ریشه در آب نهی
1 من کرده ام از هر مژده یی دریایی او ساخته بزم غیر را مأوایی
2 از بخت بد من است این ورنه کسی طوفان جائی ندید و دریا جایی