1 بحمدالله که در قتلم تعلل کرد گیسویش به خون من نشد آلوده دیوار و در کویش
2 شب خود را به زلفش می کنم نسبت وزین غافل که روزی همچو رویش دارد از پی زلف هندویش
3 به قصد کشتنم ترکان مژگانش صف اندر صف به چشمش اقتدا کردند در محراب ابرویش
4 عجب نبود اگر از جلوه بر چشمم نمک پاشد به آب دیده پروردم نهال قد دلجویش
1 به پیش آتش آهم زبانهٔ آتش چنان بود که ز آتش زبانهٔ آتش
2 ز دوریت چو کشم آه بیشتر سوزم بلی نسیم بود تازیانهٔ آتش
3 درون تربت من چیست غیر خاکستر جز این متاع چه خواهی ز خانهٔ آتش
4 بیان درد دل خود بهر که کردم، سوخت مگر زبان من آمد زبانهٔ آتش
1 هرچند شمع مجلسی، ای دل خموش باش سر بر سر زبان نگذاری به هوش باش
2 سوسن نه به هرزه زبان آوری مکن تا همچو گل عزیز شوی جمله گوش باش
3 لب بسته دار چون صدف از تلخ و شور دهر وانگه که لب گشایی گوهر فروش باش
4 تا چند ژاژ خایی وافشای سر کنی آتش نه تو خاکی رو پرده پوش باش
1 اگر سوسن صفت بودی زبانی در دهان گل کسی نشنیدی الا وصف رویش از زبان گل
2 ندیدم در زمان او کسی را با دل خرم اگرچه از برای خرمی باشد زمان گل
3 نه از شوخی رودهر دم به گلزار دگر یارم حدیث بینوایی می کند خاطر نشان گل
4 گلستان جهان را در میان غنچه گل باشد گلستان رخ او غنچه دارد در میان گل
1 ز مژگان پر برآور دست و سویش میبرد چشمم دلی دارم نثار خاک راهش میبرد چشمم
2 چو طفل ناخلف چون از نظر خواهد فکند آخر سرشکم را به خون دل چرا میپرورد چشمم
3 دمادم میکند دامان مژگان پر ز در گویا برای سرمه خاک رهگذارش میخرد چشمم
4 میان چشم و دل پیوسته چون بودی نمیدانم که با این دشمن خونی به سر چون میبرد چشمم
1 یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
2 ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
3 ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت زآن که نگرفتم به دستی کان زدل برداشتم
4 ناصحا تا چند گویی صبر کن دور از رخش از برای کی نگه می داشتم گر داشتم
1 ما پای در گل از دل دیوانهٔ خودیم ما غرق خون ز چشم سیه خانهٔ خودیم
2 گلخن نمود بر سرما اشک ما خراب پیوسته خود خراب کن خانهٔ خودیم
3 خون جگر خوریم و نگیریم می ز کس یعنی همیشه مست ز پیمانهٔ خودیم
4 عمری گذشت و شکوه زلفش نشد تمام در حیرت از درازی افسانهٔ خودیم
1 باورم آید اگر گوید جفا کمتر کنم ساده لوحم هرچه میگویند من باور کنم
2 شمع سان خاکستر خود ریختم بر سر چرا خویش را ممنون گلخن بهر خاکستر کنم
3 سر نهم بر خاک کوی او ازین پس چون نماند قدرتی کان خاک را برگیرم و بر سر کنم
4 بس که لذت یافتم از خارخار عشق او خار بر سر نهم چون تکیه بر بستر کنم
1 بر سر کوی تو روزی چند جا میخواستیم از فلک یک حاجت خود را روا میخواستیم
2 باد بیرون میبرد از گلستان گل را مگر شد نصیب گلستان آن گل که ما میخواستیم
3 دیر میآرد به مشتاقان نسیم پیرهن قاصدی چابکتر از باد صبا میخواستیم
4 در قیامت هم ستم بر ما شهیدان کردهاند جان به ما دادند و ما جانانه را میخواستیم
1 زهر چشم تندخویی گو که دل پرخون کنم کامرانی بعد ازین بی منت گردون کنم
2 از برای درد دیگر خانه خالی می کنم شادمانی نیست گر دردی ز دل بیرون کنم
3 بخت شد از ناله ام بیدار و تا خوابش برد ساعتی افسانه خوانم ساعتی افسون کنم
4 رشک نگذارد که گویم پیش غیرحال خود از حدیث درد او ترسم دلی را خون کنم