الهی غریب تو را غربت وطن است، کی هرگز بخانه رسد کسی که غربت او را وطن است. ,
الهی چه یاد کنم که خود همه یادم ف من خرمن نشان خود فرا باد دادم یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانی و رای دو گیتی و کسب است چنانکه دانی. ,
الهی موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر ذاکرانی، از نزدیک نشانت میدهند و بر تر از آنی و از دورت می پندارند نزدیکتر از جانی. ,
الهی ای دانندهٔ هر چیز و سازندهٔ هر کار و دارندهٔ هر کس نه کس را با تو انبازی و نه کس را از تو بی نیازی کار به حکمت می اندازی و به لطف می سازی، نه بیداد است و نه بازی بار خدایا بنده را نه چون و چرا در کار تو دانشی و نه کسی را بر تو فرمایشی، سزا ها همه تو ساختی و نوا ها همه تو ساختی نه از کس بتو نه از تو به کس، همه از تو بتو همه تویی و بس ف خلایق فانی و حق یکتا بخود باقیست. ,
2 نام تو شنید بنده دل داد بتو چون دید رُخ تو دل داد بتو
الهی از آرندهٔ غم پشیمانی در دلهای آشنایان و ای افگنده سُوز در دل تایبان ای پذیرندهٔ گناهکاران و معترفان ف کسی باز نیامد تا باز نیاوردی و کسی راه نیافت تا دست نگرفتی، دستگیر که چون تو دستگیر نیست دریاب که جُز تو پناه نیست و پرسش ما را جُز تو جواب نیست و درد ما را جُز تو دوا نیست و از این غم جُز تو ما را راحت نیست. ,
الهی گوهر اصطفا در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس تو بیختی و این دو جنس مخالف را با هم آمیختی، از روی ادب اگر بد کردیم بر ما مگیر که گرد فتنه تو انگیختی. ,
الهی چون تو توانایی کر توان است، در ثناء تو کرا زبان است و بی مهر تو کرا سر و جان است. ,
الهی کدام درد بود ازین بیش که معشوق توانگر و عاشق درویش. ,
الهی گاهی بخود نگرم گویم از من زار تر کیست، گاهی به تو نگرم گویم از من بزرگوار تر کیست ؟ بنده چون بهی خود نگرد بزبان تحقیر از کوفتگی و شکستگی خود گوید : ,
2 پُر آب دو دیده و پُرآتش جگرم پُر باد دو دستم و پُر از خاک سَرم
و چون به لطف الهی و فضل ربّانی نگرد، بزبان شادی و نعمت آزادگی گوید : ,
4 چه کند عرش که او غاشیهٔ من بکشد چون به دل غاشیهٔ حکم و قضای تو کشم
الهی از آن خوان که بهر پاکان نهادی نصیب من بینوا کو، اگر نعمتت جُز بطاعت نباشد پس آنرا بیع خوانند لطف و عطا کو ؟ اگر در بها مُزد خواهی ندارم و اگر بی بها بهی بخش ما کو ؟ اگر از سگان تو ام استخوانی و اگر از کسان تو مرحبا کو؟ ,