الهی مرکب وا ایستاد و قدرم بفرسود، همراهان برفتند و این بیچاره را جُز حیرت نیفزود. ,
الهی گاهی که بخود می نگرم همه سوز و نیاز شوم و گاهی که با ا و نگرم همه راز و ناز شوم، چون بخود نگرم گویم : ,
2 پر آب دو دیده و بس آتش جگرم بر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چون باو نگرم گویم : ,
4 چه کند عرش که او غاشیه من نکشد چون بدل غاشیه حکم وقضای تو کشم
الهی مکُش این چراغ افروخته را مُسوز این دل سوخته را و مَدَر این پردهٔ دوخته را و مران این بندهٔ نو آموخته را ,
الهی این تن کان حسرت است و دل من مایهٔ درد و محنت، می نیارم گفت کاین هره چرا بهرهٔ من، نه دست رسد مرا بر کان چاره من. ,
الهی من کیستم که ترا خواهم چون از قیمت خود آگاهم، از هر چه می پندارم کمترم و از هر دمی که می شمارم بد ترم. ,
الهی آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودی و من نبودم تا بآ روز نرسم میان آتش و دودم اگر به دو گیتی آن روز را باز یابم بر سُودم و اگر بود تو خود را در یابم به نبود خود خشنودم. خدایا من کُجا بودم که تو مرا خواندی من نه منم که تو مرا ماندی. ,
الهی بحرمت ذاتی که تو آنی، بحرمت صفاتی که چنانی و بحرمت نامی که تتو دانی بفریاد رس که میتوانی. ,
الهی ای یادگار جانها و یاد رشتهٔ دلها، به فضل خود ما را یاد کن ف و بیاد لطفی ما را شاد کن. ,
الهی هر که تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت. ,
2 آن کس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند
3 دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند
الهی کاشکی عبدالله خاک بودی تا نامش از دفتر وجود پاک بودی. ,