دلم چون بر سر زلف تو جان بست از ظهیر فاریابی غزل 1
1. دلم چون بر سر زلف تو جان بست
برو عشقت در هر دو جهان بست
...
1. دلم چون بر سر زلف تو جان بست
برو عشقت در هر دو جهان بست
...
1. یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
...
1. ز من چندان که می خواهی وفا هست
از این معنی بگو یک جو تو را هست؟
...
1. ای به عیدی دلم به روی تو شاد
عید را روی تو مبارک باد
...
1. گر گل رخسار تو عزم گلستان کند
گل به تماشای او روی به بستان کند
...
1. باز بر جانم فراقت پادشاهی میکند
وآنچ در عالمکشی کرد از تباهی میکند
...
1. ای همایون نظر،از من نظری باز مگیر
طوطیم در قفص از من شکری باز مگیر
...
1. من که هرشب با خیالت دیده در خون میکشم
حاش لله! بار عشق دیگران را چون میکشم؟
...
1. گر سر کیسه وفا بندی
در دُرج سخن چرا بندی؟
...
1. بگذشت ماه روزه به خیر و مبارکی
پر کن قدح ز باده گلرنگ راوکی
...