1 خیز ای نگار جشن خزان را بسازکار ما را بس است صورت روی تو نو بهار
2 در پیش لاله و گل رخسار عارضت منسوخ شد حدیث گلستان و لاله زار
3 داری بنفشه بر طرف چشمه حیات سهل است اگر بنفشه بروید به جویبار
4 عهد شکوفه گرچه فراموش کم شود ما را از او بود رخ زیبات یادگار
1 دوش چون زلف شب به شانه زدند رقم کفر بر زمانه زدند
2 ماه را در چهار بالش چرخ نوبت ملک پنج گانه زدند
3 هر خدنگی که از مسیر شهاب راست کردند بر نشانه زدند
4 از پی جدی کرکسان فلک پر برین سبز آشیانه زدند
1 ای گشته تیر عشق غمت را نشانه جان وی گشته از وصال لبت جاودانه جان
2 دارد سرای عشق تو جانا هزار در کو را بود به وصف نخست آستانه جان
3 زان جان یگانه ام که تو را بخشمی اگر بودی مرین شکسته دلم را دوگانه جان
4 گویی بهای بوسه من هست جان و هست مقصودت آن که تا ببری بی بهانه جان
1 عشق چون دل سوی جانان می کشد عقل را در زیر فرمان می کشد
2 شرح نتوان داد اندر عمرها آنچه جان از جور جانان می کشد
3 تا کشید از خط مشکین گرد ماه دل قلم بر صفحه جان می کشد
4 چرخ بر دوش از مه نو،غاشیه از بن سیّ و دو دندان می کشد