1 ای دو چشم تو بغمزه عالمی بر هم زده آتش اندر دین و عقل دودهٔ آدم زده
2 صد هزاران جان فزون از بهر نقش روی تو بر بساط عشق تو عشاق عالم کم زده
3 در شب تیره فروغ چهرهٔ چون روز تو بصد هزاران مشعله در عرصهٔ عالم زده
4 بر سر کوی تو شبها ساکنان صومعه باده های عشق خورده ، نعره های غم زده
1 ملک بهار گشت مقرر بنام گل ناکام شد ولایت بستان بکام گل
2 بلبل خطیب وار بر اطراف شاخها بر خواند خطبهٔ ملکانه بنام گل
3 از دام گل گرفت حذر زاغ حیله گر وندر فتاد بلبل مسکین بدام گل
4 مانند خلد گشت ز آثار گل جهان گل را چنین بود اثر ، ای من غلام گل
1 ای برده آتش رخ تو آب روی من رفته دل از محبت و رفته ز کوی من
2 با روی نیکوی تو نماندست هیچ بد کز روی نیکوی تو نیامد بروی من
3 نی از تو هیچ وقت سلامی بنزد من نی از تو هیچ گونه پیامی بسوی من
4 من بی تو وز برای تو بر خاسته مقیم شهری بجستجوی من و گفتگوی من
1 با من آخر، صنما، جنگ چرا باید داشت؟ وز منت بیهده دل تنگ چرا باید داشت؟
2 با عدو مردمی و صلح چرا باید کرد؟ با رهی عربده و جنگ چرا باید داشت؟
3 گر نداری بمن آهنگ، روا هست، و لیک بر بداندیش من آهنگ چرا باید داشت؟
4 ننگ داری همه از صحبت من وین نه نکوست آخر از صحبت من ننگ چرا باید داشت؟
1 جانا،دلم به عشق گرفتار میکنی جان مرا نشانهٔ تیمار میکنی
2 بس اندکست میل تو سوی وفا و لیک اندر جفا تکلیف بسیار میکنی
3 با من همیشه چرخ ستمگار بد کند تو اقتدا به چرخ ستمگار میکنی
4 داری دهان چو نقطهٔ پرگار و در غمت بر من جهان چو نقطهٔ پرگار میکنی