باب اول در مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی

12 اثر از باب اول در مرزبان‌نامه سعدالدین وراوینی در سایت شعرنوش گردآوری شده است. در این مجموعه می‌توانید اشعار معروف، عاشقانه و حکیمانه سعدالدین وراوینی را به‌صورت دسته‌بندی‌شده و با قابلیت جستجو مطالعه کنید.

چنین بباید از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 1

1. چنین بباید دانست که این کتاب مرزبان‌نامه منسوبست بواضع کتاب مرزبان‌بن‌شروین؛ و شروین از فرزندزادگانِ کیوس بود برادر ملک عادل انوشروان، بر ملک طبرستان پادشاه بود؛ پنج پسر داشت همه بر جاحتِ عقل ورزانتِ رای و اهلّیت مَلک‌داری و استعداد شهریاری آراسته. چون شروین در گذشت، بیعت ملک بر پسر مِهترین کردند و دیگر برادران کمر انقیاد او بستند. پس از مدّتی دواعی حسد در میانه پدید آمد و مستدعی طلب ملک شدند. مرزبان بحکم آنک از همه برادران بفضیلت فضل منفرد بود از حطام دنیاوی فطام یافته و همت بر کسب سعادت باقی گماشته، اندیشه کرد که مگر در خیال شاه بگذرد که او نیز در مشرع مخالفت برادران خوضی می‌پیوندد، نخواست که غبارِ این تهمت بر دامن معاملت او نشیند در آیینهٔ رای خویش نگاه کرد، روی صواب چنان دید که زمامِ حرکت بصوب مقصدی معین برتابد و از خطّهٔ مملکت خود را بگوشهٔ بیرون افکند و آنجا مسکن سازد تا مورد صفاء برادران ازو شوریده نگردد و معاقد الفت واهی نشود و وهنی بقواعد اخوت راه نیابد. جمعی از اکابر و اشراف ملک که برین حال وقوف و اشراف داشتند، ازو التماس کردند که چون رفتن تو از اینجا محقّق شد، کتابی بساز مشتمل بر لطایف حکمت و فواید فطنت که در معاش دنیا و معاد آخرت آنرا دستور حال خویش داریم و از خواندن و کار بستن آن بتحصیل سعادتین و فوز نجات دارین توسّل توان کرد و آثار فضایل ذات و محاسن صفات تو بواسطهٔ آن بر صفحات ایّام باقی ماند و از زواجِر وعظ و پند کلمهٔ چند بسمع هنری که صلصلهٔ صلف آن در جهان می‌افکند، چه مایه یافتست.
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

2 دقیقه زمان مطالعه

روز دیگر از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 1

1. روز دیگر که شاه سیارات عَلَم بر بام این طارم چهارم زد و مهرهٔ ثوابت ازین نطعِ ازرق باز چیدند شاه در سراچهٔ خلوت بنشست؛ مثال داد تا چند معتبر از کفات و دهات ملک که هر یک فرزانهٔ زمانهٔ خویش بودند، با ملک‌زاده و وزیر بحضرت آمدند و انجمنی، چنانک وزیر خواست، بساختند. ملک مرزبان را گفت: ای برادر، هرچ تو گوئی، خلاصهٔ نیک‌اندیشی و نقاوهٔ حفاوت و مهربانی باشد و الّا از فرط مماحضت و مخالصت آن را صورتی نتوان کرد. اکنون از هرچ داعیهٔ مصلحت املا می‌کند، اَوعیهٔ ضمیر بباید پرداخت؛ گفتنی گفته و درّ حکمت سفته او لیتر. ملک زاده آغاز سخن کرد و بلفظی چرب‌تر از زبان فصیحان و عبارتی شیرین‌تر از خلق کریمان، حق دعای شاه و ثنای حضرت بارگاه برعایت رسانید.
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

5 دقیقه زمان مطالعه

ملک زاده از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 3

1. ملک زاده گفت: شنیدم که در عهد ضحّاک که دو مار از هر دو کتف او برآمده بود و هر روز تازه جوانی بگرفتندی و از مغز سرش طعمهٔ آن دو مار ساختندی. زنی بود هنبوی نام، روزی قرعهٔ قضای بد بر پسر و شوهر و برادر او آمد. هر سه را باز داشتند تا آن بیداد معهود برایشان برانند. زن بدرگاه ضحّاک رفت، خاک تظلّم بر سرکنان نوحهٔ دردآمیز در گرفته که رسم هر روز از خانهٔ مردی بود، امروز بر خانهٔ من سه مرد متوجّه چگونه آمد؟ آواز فریاد او در ایوان ضحّاک افتاد، بشیند و از آنحال پرسید. واقعه چنانک بود آنها کردند. فرمود که او را مخیّر کنند تا یکی ازین سه‌گانه که او خواهد، معاف بگذراند و بدو باز دهند. هنبوی را بدر زندان سرای بردند. اول چشمش بر شوهر افتاد، مهر مؤالفت و موافقت درنهاد او بجنبید و شفقت ازدواج در ضمیر او اختلاج کرد، خواست که او را اختیار کند؛ باز نظرش بر پسر افتاد، نزدیک بود که دست در جگر خویش برد و بجای پسر جگر گوشهٔ خویشتن را در مخلب عقاب آفت اندازد و او را بسلامت بیرون برد؛ همی ناگاه برادر را دید در همان قیداسار گرفتار، سر در پیش افکند خوناب حسرت بر رخسار ریزان، با خود اندیشید که هر چند در ورطهٔ حیرت فرو مانده‌ام، نمیدانم که از نور دیده و آرامش دل و آرایش زندگانی کدام اختیار کنم و دل بی‌قرار را بر چه قرار دهم، اما چکنم که قطع پیوند برادری دل بهیچ تأویل رخصت نمیدهد، ع، بر بی‌بدل چگونه گزیند کسی بدل. زنی جوانم، شوهری دیگر توانم کرد و تواند بود که ازو فرزندی آید که آتش فراق را لختی بآب وصال او بنشانم و زهر فوات این را بتریاک بقای او مداوات کنم، لیکن ممکن نیست که مرا از آن مادر و پدر که گذشتند، برادری دیگر آید تا این مهر برو افکنم. ناکام و ناچار طمع از فرزند و شوهر برگرفت و دست برادر برداشت و از فرزندان بدر آورد. این حکایت بسمع ضحاک رسید، فرمود که فرزند و شوهر را نیز بهنبوی بخشید. این افسانه از بهر آن گفتم تا شاه بداند که مرا از گردش روزگار عوض ذات مبارک او هیچکس نیست و جز از بقای عمر او بهیچ مرادی خرسند نباشم و می‌اندیشم ازو بال آن خرق که در خرقِ عادت پدران میرود که عیاذاً بِالله حَبلِ نسل بانتقاض رسد و عهد دولت بانقراض انجامد، کَما قالَ عَزَّ مِن قَائِلٍ: فَقُطِعَ دابِرُ القَومِ الَّذینَ ظَلَمُوا. شاه گفت: نقش راستیِ این دعوی از لوح عقیدت خویش برمیخوانم و میدانم که آنچ می‌نمائی، رنگ تکلّف ندارد، امّا میخواهم که بطریق محاوله بی‌مجادله درین ابواب خطاب، دستور بشنوی و میان شما بتجاوب و تناوب فصلی مشبع و مستوفی رود تا از تمحیص اندیشهٔ شما، آنچ زبدهٔ کارست، بیرون افتد و من بر آن واقف شوم : ملک زاده گفت: شبهت نیست که اگر دستور بفصاحت زبان و حصافتِ رای و دهای طبع و ذکای ذهن که او را حاصلست خواهد که هر نکتهٔ را قلبی و هر ایجابی را سلبی و هر طردی را عکسی اندیشد، تواند، اما شفاعت بلجاج و نصیحت باحتجاج متمشّی نگردد و من بقدر وسع خویش درین راه قدمی گذاردم و حجاب اختفا از چهرهٔ حقیقت کار برانداختم. اگر میخواهی که گفتهٔ من در نصاب قبول قرار گیرد، قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ ، و اگر نمی‌خواهی که بر حسب آن کار کنی، لَا اِکراَهَ فِی الدّینِ.
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

3 دقیقه زمان مطالعه

دستور در از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 4

1. دستور در لباس ملاینت و مخادعت سخن آغاز کرد و گفت: ملک زادهٔ دانا و کارآگاه و پیش اندیش و دوربین و فرهمند و صاحب فرهنگ هرچ میگوید از بهر احکام عقدهٔ دولت و نظام عقد مملکت میگوید و این نصایح مفضیست بمنایح تأیید الهی و تخلید آثار پادشاهی و لیکن ما چنین دانیم و حفظ و حراست ملک بچنین سیاست توان کرد که ما میکنیم و سلوک این طریقت مطابق شریعت و عقلست، چه مجرم را بگناه عقوبت نفرمودن، چنان باشد که بی‌گناه را معاقب داشتن و از منقولات کلام اردشیر بابک و مقولات حکمت اوست که بسیار خون ریختن بود که از بسیار خون ریختن باز دارد و بسیار دردمندی بود که بتن درستی رساند.
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

2 دقیقه زمان مطالعه

ملک زاده از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 5

1. ملک زاده گفت: پادشاه بآفتاب رخشنده ماند و رعیّت بچراغهای افروخته. آنجا که آفتاب تیغ زند، سنان شعلهٔ چراغ سر تیزی نکند و در مقابلهٔ انوار ذاتی او نور مستعار باز سپارد و همچنین چون پادشاه آثار سجاحت خلق خویش پیدا کند و نظر پادشاهی او بر رعیّت تعلّق گیرد، ناچار تخلّق ایشان بعادات او لازم آید و عموم خلل در طباع عوامّ صفت خصوص پذیرد و گفته‌اند: زمانه در دل پادشاه نگرد تا خود او را چگونه بیند، بهر آنچ او را میل باشد، مایل گردد، إِذَا تَغَیَّرَ السُّلطانُ تَغَیَّر الزَّمَانُ؛ و گفته‌اند : تا ایزد، تعالی دولت بخشیده از قومی باز نستاند، عنان عنایت پادشاه از ایشان برنگرداند، چنانک خرّه نماه را با بهرام گور افتاد. ملک پرسید که چگونه بود آن ؟
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

1 دقیقه زمان مطالعه

ملک زاده از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 6

1. ملک زاده گفت: شنیدم که بهران گور روزی بشکار بیرون رفت و در صیدگاه ابری برآمد تیره‌تر از شب انتظار مشتاقان بوصال جمال دوست و ریزان‌تر از دیدهٔ اشک بار عاشقان بر فراق معشوق. آتش برق در پنبهٔ سحاب افتاد، دود ضباب برانگیخت. تندبادی از مهبّ مهابت الهی برآمد، مشعلهٔ آفتاب فرومرد ، روزن هوا را بنهنبن ظلام بپوشانید، حجرهٔ شش گوشهٔ جهت تاریک شد.
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

7 دقیقه زمان مطالعه

ملک زاده از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 7

1. ملک زاده گفت : شنیدم که وقتی گرگی در بیشهٔ وطن داشت. روزی در حوالی شکارگاهی که حوالتگاه رزق او بود، بسیار بگشت و از هر سو کمند طلب می‌انداخت، تا باشد که صیدی در کمند افکند، میسر نگشت و آن روز شبانی بنزدیک موطن او گوسفند گله می‌چرانید. گرگ از دور نظّاره می‌کرد؛ چنانک گرگ گلوی گوسفند گیرد، غصّهٔ حمایت شبان گلوی گرگ گرفته بود و از گله بجز گرد نصیب دیدهٔ خود نمی‌یافت. دندان نیاز می‌افشرد و میگفت:
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

3 دقیقه زمان مطالعه

دستور را از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 8

1. دستور را از این سخن سنگی عجب بدندان آمد و از غیظِ حالت آتشِ غضبش لهبی برآورد، زبان بی‌مسامحتی دراز کرد و گفت: بدان ماند که ملک زاده افسانهٔ چند همه تزویر و ترفند از بهر تشویرِ حال من و تقریر مقال خویش جمع کردست و می‌باید دانست که پادشاه را دشمن دو گونه بود یکی ضعیف نهانی دوم قویّ آشکارا و ضعیف را که قوت مقاومت و زخم پنجهٔ ملاطمت نباشد، خود را در شعار دیانت و کم‌آزاری و صیانت و نیکوکاری بر دیدهٔ ظاهربینان جلوه دهد تا هوایِ دولت پادشاه در دل رعایا سرد شود و هنگامهٔ مراد او گرم گردد، پس پادشاه را بدان باید کوشید که خلل وجود این طایفه بخلالِ ملک او نپیوندد و دامن روزگار خود را از شرارِ صحبت مثل این اشرار نگه دارد.
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

1 دقیقه زمان مطالعه

ملک زاده از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 9

1. ملک زاده گفت: آنک خویشتن را دین‌دار نماید و ترویج بازار خود جوید، امّا از آن کند که اسباب معیشت او ناساخته باشد و از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم بوجاهت مذکور و منظور نبود، پس لباس تشنّع و تصنّع را دام مراد خود سازد و امّا آنک بر جریدهٔ اعمال خود جریمهٔ بیند و بر روی کار خویش بخیهٔ شینی افتاده داند که محو و ازاحت آن جز باراءتِ تدیّن و تنسّک نتواند کرد و امّا از بیم دشمنی که سلاح طعن او را الّا باظهار صلاح دفع ممکن نشود و بحمدالله طهارتِ ذیل و نقاوت جیب من ازین معانی مقرّر و مصوّرست و عرض من از معارض و ملابس تلبیس مستغنی، امّا چون در بدایت و نهایت این جهان می‌نگرم و از روز بازگشت بداور جهانیان می‌اندیشم شاه را آزوخشم در پای عقل کشتن و سر قضای شهوت که از گریبانِ فضولِ حاجت برآید، بدست خود برداشتن او لیتر می‌دانم مگر در حسابگاهِ یَومَ لا یَنفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ، از جملهٔ سرافکندگان خجالت نباشد و من ازین فصول الّاثبات اصول ملک که بنیاد آن بر آبادانی رعیت مبنیست، نمی‌خواهم و پادشاه دانا آنست که قاعدهٔ بیم و اومید رعیّت ممهّد دارد تا گنه‌کار همیشه با هراس باشد و پاس احوال خود بدارد و مواضع سخطِ پادشاه مراقبت کند و نیکوکار باومید مجازات خیر پیوسته طریق نیکو خدمتی و صدق هواخواهی سپرد و نجحِ مساعی خود در تقدیم مراضیِ پادشاه شناسد و راعیِ خلق همواره باید که بارّهٔ درودگران ماند که سوی خود و سوی رعیّت براستی رود تا چنانک ازیشان منفعت مال با خود تراشد، در مجاملت و مساهلت نیز از خود بریشان گشاده دارد و این معنی حقیقت داند (که)
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

2 دقیقه زمان مطالعه

چون دستور از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 10

1. چون دستور از ملک زاده فیضِ فتح الباب بیان بدید و فصل‌الخطابِ کلامِ او بشنید، دانست که ترازوی امتحان یُکرَمُ الرَّجُلُ اَویُهانُ زبانهٔ رجحان سوی ملک‌زاده خواهد گردانید، زبانهٔ از آتشِ عذاب درونش بر عذبهٔ زبان زد و گفت: ملک‌زاده مغالبت در سخن بمبالغت رسانید و مکاشحت او بمکافحت انجامید و پندارد که سبب اغماض بر عثراتِ مهذراتِ او مهارت هنر و غزارتِ دانش اوست، بلک شکوه و حشمت شهریار و اجتناب از مواقع سوء الادب مهر خاموشی بر زبان می‌نهد و گفته‌اند: قوی حالی که جرأتش نیست و خوب‌روئی که ملاحت ندارد و شجاعی که با خصم نیاویزد و توانگری که جود نورزد و دانائی که مقام تحرّز نشناسد و صاحب نسبی که بحسب فرهنگ آراسته نباشد، بهیچ کار نیاید.
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

1 دقیقه زمان مطالعه

ملک‌زاده از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 11

1. ملک‌زاده گفت: دستور از استماع این سخن که اجماع امم و اتّفاق عقلاء عالم بر آنست، درین خصومت و پیکار بدان اسبِ حرون ماند که تا زخمِ تازیانه نخورد، حرونی پیدا نکند و بدان کودک که در مکتب باشد، از بیم دوالِ معلم پای در دامن تأدّب کشیده دارد و چون بیرون آید، عقالِ عقل بگسلد و باز با خوی کودکی شود و بدان خرلنگ که در علفزار آسودگی می‌چرد و بر مربطِ بی‌کاری می‌آساید، درست نماید و چون اندک رنجی از تحمل بارِ اوقار بیند، عیب لنگی پدید آرد. تا اکنون که کشف القناعِ احوالِ او نرفته بود، همه رزانت و ثبات می‌نمود و چون قدمی از حد آزرم فراتر نهادیم، مزاج تأبّی که بر آن تربّی یافتست، پدید آورد و ما چون راه تسامح و تصالح بربستیم، سخن گشاده‌تر بگوئیم: کارداران پادشاه که شرفی دیگر صفاتی و ذاتی بیرون از سمتِ خدمت پادشاه ندارند، چون ایشان را بروز عطلت و عزلت بنشانند، بدان زن متجمّلِ متکحّل مانند که چون پیرایهٔ عاریت ازو فرو گشایند، زشتیِ رویِ خویش پیدا کند و بدان دیوار نگاریده که عکس تصاویر آن چشم را خیره گرداند و چون باندک آبی فرو شوئی، جز گل تیره نبینی و گفته‌اند: لَا تَمدَحَنَّ خَسیساً بِمَرتَبَهٍ نَالَهَا مِن غَیرِ استِحقَاقٍ فَاِنَّهَا تَحُطُّهُ عَمّا کانَ عَلَیهِ و لکِن بَعدَ اَن کَثُرَت ذُنُوبُهُ وَ ظَهَرَت عُیُوبُهُ وَ صَارَمُو اِلَیهِ مُعَادِیا وَ مَادِحُهُ هاجیاً و پادشاه که از مقابحِ افعالِ کارداران و مخازیِ احوالِ ایشان رفادهٔ تعامی بر دیدهٔ بصیرت خویش بندد و خواهد که بتحمّل و تعلّل کار بسر برد، بدان شگالِ خر سوار ماند که بنادانی کشته شد. شهریار گفت: چون بود آن داستان؟
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

2 دقیقه زمان مطالعه

ملک‌زاده از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 12

1. ملک‌زاده گفت: شنیدم که شگالی بکنار باغی خانهٔ داشت. هر روز از سوراخ دیوار در باغ رفتی و بسی از انگور و هر میوه بخوردی و تباه کردی تا باغبان ازو بستوه آمد. یکروز شگال را در خوابِ غفلت بگذاشت و سوراخِ دیوار را منفذ بگرفت و استوار گردانید و شگال را در دام بلا آورد و بزخمِ چوبش بیهوش گردانید، شگال خود را مرده ساخت، چندانک باغبانش بمرودکی برداشت و از باغ بیرون انداخت.
...

برای مشاهده کامل کلیک کنید

8 دقیقه زمان مطالعه