1 رقم سازی که این زیبا رقم زد نوشت اول سخن نام محمد
2 چه نام است اینکه پیش اهل بینش شده نقش نگین آفرینش
3 ز بس کز میم و حایش گشت محفوظ نوشتش در دل خود لوح محفوظ
4 ز نقش حلقهٔ میمش دهد یاد قمر ز آن هاله را بر چرخ جا داد
1 چنین گفت آن ادیب نکته پرداز که درس عاشقی میکرد آغاز
2 که منظور از وفا چون گل شکفتی حکایتهای مهر آمیز گفتی
3 به نوشین لعل آن شوخ شکر خند دل مسکین ناظر ماند در بند
4 حدیث خوشادا گلزار یاریست نهال بوستان دوستاریست
1 سمند ره نورد این بیانان بزد راه سخن زینسان به پایان
2 که چون منظور دور از لشکری گشت خروشان همچو سیل افتاد در دشت
3 ز دل میکرد آه سرد و میرفت دو منزل را یکی میکرد و میرفت
4 کسان همزبان را یاد میکرد ز درد بیکسی فریاد میکرد
1 صف آرایندهٔ این طرفه لشکر چنین لشکر کشد کشور به کشور
2 که هر صبح اینچنین تا شام منظور نمیگشت از حریم خسروی دور
3 ز چشمش اهل مجلس مست حیرت گریبان کرده چاک از دست حیرت
4 ز دانش یافت قدری آن خرد کیش که شاهش داد جا در پهلوی خویش
1 گهر پاشی که این گوهر گزین کرد به سوی بحر معنی رو چنین کرد
2 که ناظر رخش راندی با رفیقان به دل صد کوه غم از بار حرمان
3 به روز و شب و بیابان میبریدند که روزی بر لب دریا رسیدند
4 نه دریا بلکه پیچان اژدهایی ازو افتاده در عالم صدایی
1 عروس نظم را جویای این بکر چنین شد خواستگار از حجلهٔ فکر
2 که چون خسرو از آن دشت فرحبخش به عزم شهر راند از جای خود رخش
3 شبی دستور را سوی حرم خواند به آن جایی که دستور است بنشاند
4 پس آنگه گفت او را کای خردکیش به دانایی ز هر صاحب خرد پیش
1 دلا بر عکس ابنای زمان باش به روز بینوایی شادمان باش
2 غم خود خور به روز شادمانی که دارد مرگ در پی زندگانی
3 نبیند بیخزان کس لاله زاری خزان تا نگذرد ناید بهاری
4 به بیبرگی چو سازد شاخ یکچند کند سر سبزش این شاخ برومند
1 اسیر درد شبهای جدایی چنین نالد ز درد بینوائی
2 که شد چون مشعل مهر منور نگون از طاق این فیروزه منظر
3 برآمد دود از کاشانهٔ خاک سیاه از دود شد ایوان افلاک
4 در آن شب ناظر از هجران منظور به کنجی ساخت جا از همدمان دور
1 سفر سازندهٔ این طرفه صحرا به عزم کارسازی زد چنین پا
2 که چون دستور از آن راز آگهی یافت رخ از ذوق بساط خرمی تافت
3 به خود زد رأی در تغییر فرزند که گر بگذارمش در خانه یک چند
4 به رسوایی شود ناگه فسانه فتد افسانهٔ او در میانه
1 فسون سازی که این افسون نماید بدینسان بر سر افسانه آید
2 کزین معنی خبر چون یافت منظور که ناظر شد ز بزم خرمی دور
3 دمی از فکر این خالی نمیبود دلش را میل خوشحالی نمیبود
4 به شبها سوختی چون شمع تا روز نبودی یک نفس بیآه جانسوز