1 پیش تو بسی از همه کس خوارترم من زان روی که از جمله گرفتارترم من
2 روزی که نماند دگری بر سر کویت دانی که ز اغیار وفادار ترم من
3 بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن زان کز همه کس بی کس و بییارترم من
4 بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد زارم بکشی کز که ستمکار ترم من
1 من و از دور تماشای گلستان کسی به نسیمی شده خرسند ز بستان کسی
2 در نظر نعمت دیدار و به حسرت نگران دستها بسته و مهمان شده برخوان کسی
3 زیر بار سرم این دست بفرساید به ز آنکه دستیست که دور است ز دامان کسی
4 پادشاهان و نکویان دو گروه عجبند که نبودند و نباشند به فرمان کسی
1 خوش است چشم به چشم تو و نگاه نهانی رسالت دل و جان سوی هم ز راه نهانی
2 کرشمهٔ تو ز بس باشدش برای اجابت دعای زیر لب اندر میان آه نهانی
3 تو خوش نشسته به تمکین و حسن از تو نهفته به جلوه بهر فریبم به جلوهگاه نهانی
4 چه روزگار خوش است آن برای رفع مظنه عتاب ظاهر و سد لطف و عذر خواه نهانی
1 ای جوان ترک وش میر کدامین لشکری ای خوشا آن کشوری کانجا تو صاحب کشوری
2 ای سوار فرد از لشکر جدا افتادهای یا از آن ترکان یغما پیشهٔ غارتگری
3 آتشت در آب پنهانست و زهرت در شکر آشکارا گر چه با من همچو شیر و شکری
4 خواه شکر ریز و خواهی زهر در جامم که تو گر چه زهرم میچشانی از شکر شیرین تری
1 دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو اگر با من رفیقی میروم آمادهٔ ره شو
2 سبک باش ای صباح روز عشرت بس گران خیزی تو هم از حد درازی ای شب اندوه کوته شو
3 هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک مارا چه شد چون دیگران گو یک شب ما هم سحر گه شو
4 ز سیمای قصب درماهتاب افتاده جانها را برآی ای ابر مشکین سایه پوش طلعت مه شو
1 گر طی کنم طریق ادب را چه میکنی رانم دلیر رخش طلب را چه میکنی
2 گر من به دل فرو نخورم دشنههای ناز آن غمزهٔ حریص غضب را چه میکنی
3 گیرم ز ناز منع توان کرد حسن را چشم نیازمند طلب را چه میکنی
4 با چشم شوخ نیز گرفتم بر آمدی آن خندهٔ نهانی لب را چه میکنی
1 ناوکت بر سینهٔ این ناتوان آمد همه آفرین بادا که تیرت بر نشان آمد همه
2 شد نشان تیر بیداد تو جسم لاغرم سد خدنگ انداختی، بر استخوان آمد همه
3 جان و دل کردم نشان پیش خدنگ غمزهات جست تیرت از دل زار و به جان آمد همه
4 جان من گویا نشان تیر بیداد تو بود زانکه بر جان من بیخانمان آمد همه
1 میان مردمانم خوار کردی عزت من کو سگ کوی تو بودم روزگاری حرمت من کو
2 به سد جان میخرم گردی که خیزد از سر راهت ندارم قدر خاک راه پیشت ، قیمت من کو
3 به داغم هر زمان دردی فزاید محرم بزمت کسی کو با تو گوید درد و داغ حسرت من کو
4 چو خواهد بیگناهی را کشد احوال من پرسد که آن بیخانمان پیدا نشد در صحبت من کو
1 ای قامت تو جلوه ده شیوههای حسن در هر کرشمهٔ تو نهان سد ادای حسن
2 خواهی بدار و خواه بکش ، ناپسند نیست مستحسن استهر چه بود اقتضای حسن
3 سلطان حسن هر چه کند حکم حکم اوست بگذار کار حسن به تدبیر و رای حسن
4 این حسن پنج روز به یوسف وفا نکرد زنهار اعتماد مکن بر وفای حسن