1 اگر اینست اکنون قدر رفعت آشنایش را ز چرخ آید به شاگردی مسیحا پاسبانش را!
2 به روی صفحه هردم از نی کلکم شکر ریزد به هنگام رقم گر در قلم آرم زبانش را!
3 به مضمون میانش گر کمر بندم ز مو لیکن خلل از سایه مو میرسد موی میانش را!
4 نخندد غنچه در گلشن ز حسرت خون دل گردد اگر در باغ ناگه بشنود وصف دهانش را!
1 نباشد التفاتی با من اکنون تیغ قاتل را که سازد ناخدا در موج خونم مطلب دل را!
2 به یاد حسرت لعلش من از خود میروم هردم که میبندد به دوش ناله من بار محمل را
3 نیم گر محرم وصلش به هجرش شکر میسازم به جای شهد نوشم در غمش زهر هلاهل را
4 سر تسلیم را چون شمع وقف خنجر او کن ز برق آتش تیغش چراغ افروز بسمل را!
1 گر به عرض آرد تمنا حسرت ناکام را شوخی مطلب شود خمیازه موج جام را
2 شوق بسمل دم به دم از بیقراریهای ما میکشد یک سر در آغوش تپش آرام را
3 شهرت کان عقیق از هستی ما شد عدم کز نگین ما شنیدن نیست هرگز نام را
4 مطلب نایاب را شد خانه عنقا وطن تا کجا جولان نمایی توسن اوهام را؟!
1 گر قضا با من نویسد محنت ایام را التیام زخم سازم پنجه ضرغام را
2 در بیابانی که مرغ وحشت ما پر زند خون بسمل دانه گردد حلقههای دام را
3 از تپش دارد نوید بوی وصل او دلم بال جبریل است گویا شوخی الهام را
4 هیچ نخلی نیست اندر باغ امکان بیثمر شهرت رستم نماید زنده روح سام را
1 هرکه را باشد نظر ترک قباپوش مرا آفرین گوید تحمل کردن هوش مرا!
2 از خیال قامتش اکنون عصا میبایدم بار سنگین فراقش کرده خم دوش مرا
3 از کدامین زمرهام یارب که در بزم وجود جز سر زانو عروسی نیست آغوش مرا؟!
4 ای که میخواهی به سلک بندگان درگهش حلقهای غیر از خم زلفش مکن گوش مرا!
1 بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا کردهاند از سنگ نومیدی مگر جام مرا؟!
2 غرق موج شبنم خجلت شود رخسار او هرکه جوید چون نگین گر از جهان نام مرا
3 آنقدر تمهید سامان جنون دارد دلم نیست جز خشکی تقاضا طبع بادام مرا!
4 در دل عاشق نباشد رتبه پست و بلند فرق چون آیینه از در کی بود بام مرا؟!
1 تا عروج باده زد دستی گریبان مرا موج می شیرازه خواهد گشت دامان مرا
2 سرمه چشم حیا را ساز خاموشی کند از قضا گر بگذرد بلبل نیسان مرا
3 بس که گلزار خیالم دارد از گل رنگ رنگ گر هوس داری تماشا کن گلستان مرا!
4 چون گوهر مضمون یک معنیام از پا تا به سر امتیازی نیست از دامن گریبان مرا
1 تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا چون حبابم نیست غم از خانه ویرانی مرا
2 بعد ازین کلک ادب از چوب سنبل میکنم زلف او تا گشت سرمشق پریشانی مرا
3 صورت نقشم نباید در قلم از لاغری شرم میدارم کشد گر خامه مانی مرا!
4 از کمال اعتباراتم چه میپرسی دگر!؟ نیست چون مردم گیا جز نام انسانی مرا!
1 اینست اگر ساز بم و زیر جهان را بیپرده مکن نغمه مضراب زمان را!
2 با خط ادب ساز تو از سرمه سیاهی در حرف خموشی چه قلم بند میان را!
3 گردد خط حیرت اثر شوق فتوحت چون غنچه اگر مهر کنی قفل دهان را
4 کی بخیه کند خاک لب دامن نازش مهتاب بود محرم اگر زخم کتان را؟!
1 اگر هوشم کند چون شانه در زلفش شبیخون را به یک مو بسته گردم سرنوشت بخت واژون را
2 به جز وحشت نباشد هیچ سرمشق خط عاشق سیه از چشم آهو کن سواد لوح مجنون را!
3 نگردد جوهری همسنگ میزان سرشک من که از یاقوت میباشد گرانی اشک گلگون را
4 ز بیتابی ندارد یک قلم تاب دماغ خط به مو باید نوشتن از میانش حرف مضمون را!