1 چین ابرو خون چکاند مد احسان تو را آب حیوان جان فشاند لعل مرجان تو را
2 خضر بر کوثر نشاند خط ریحان تو را شرم حسن آیینه داند روی تابان تو را
3 طالب وصل تو شد درس خموشی اعتبار در حریمت نیست ره از نالههای زار زار
4 دیده آیینه بر روی تو باشد انتظار سرمه از خاک شهیدان گر نمیگیرد غبار
1 چند تیغ ظلم را از کشتنم خونین کنی دم برای قتلم آیی و دمی تمکین کنی
2 از چه مرغ دل به دام طره مشکین کنی تا کی ای دلبر دلم بیموجبی غمگین کنی
3 خاک شد این قالب افسرده در راه طلب کام جان حاصل نشد با من ز لطفت جز غضب
4 گاه خرسندی ز من گاهی برنجی بیسبب! گفتهای جانت به کام دل رسانم یا به لب؟
1 تا به باغ حسن نخل قامتت شد جلوهگر شاخ طوبی گشت از بار خجالت پرثمر
2 ز آتش غم سوخت قمری را سراپا بال و پر سرو و شمشاد و صنوبر پیش پات انداخت سر
3 سنبل از زلف چلیپایت پریشانحال شد سوسن از طرز ادایت محو گشت و لال شد
4 غنچه از خندیدن لعل لبت بیحال شد از تکلم کردنت تنگ شکر پامال شد
1 حلقه زنار شد تا زلف عنبرسای تو خون مردم ریخت یکسر نرگس شهلای تو
2 سرو و طوبی شد خجل از آن قد بالای تو ای که یوسف را به بازار آورد سودای تو
3 بس که بودم در غمت آشفته همچون یاسمن از فراقت شعله بر دوشم چو شمع انجمن
4 غنچه لعل لبت را آشنایی در سخن نیست ای بدخو تغافل چند باشد راهزن
1 قماش ناله را با ناقه تمکین درا کردم فغان را سایبان محمل راه صدا کردم
2 به آهنگ جرس فریاد «عشاق» از نوا کردم خموشی را ز بن دادم ادب را بیابا کردم
3 نه از طوف حرم گشتم به خاک کوی او واصل نه از میخانه روشن شد جفای عشق او در دل
4 نه از حق ره توان بردن به سوی او نه از باطل نه از کفر و نه از اسلام شد مقصود من حاصل
1 عاقبت ابروی تو تاراج ایمان کرد و رفت چشم مخمورت ز مستی غارت جان کرد و رفت
2 کعبه دل را رخت بگداخت ویران کرد و رفت شربت لعلت خلل در شکرستان کرد و رفت
3 بس که زاهد آورد با طاق ابرویت سجود زهره از تاب جمالت نغمه و افغان سرود
4 ذرهای از پرتو حسنت به یوسف رو نمود صد زلیخا در رهش افتاد رخ در خاک سود
1 سرنوشت جبهه میدانیم نقش پات را قسمت تقدیر میخوانیم ما غمهات را
2 باعث شور قیامت قامت رعنات را رونق بازار شکر خنده لبهات را
3 قامتت را نارون سرمشق آزادی کند ابرویت را ماه نو اقرار استادی کند
4 نرگست را مردمک تعلیم بیدادی کند عشوهات با صد فسون آهنگ صیادی کند
1 به ایمان آورد کفر سر زلف تو ایمان را تسلسلها به دور ماه رویت اهل دوران را
2 به قیمت بشکند مرجان گفتار تو مرجان را به آتش افکند لعل لبت لعل بدخشان را
3 به اقلیم ملاحت تا شدی یکتا به یکتایی ربودم گوی عشقت را من از تنها به تنهایی
4 بود جایم سر کویت نیم از بس که هرجایی مرا سودای زلفین تو آخر کرد سودایی
1 قماش ناله را با ناقه تمکین درا کردم فغان را سایبان محمل راه صدا کردم
2 به آهنگ جرس فریاد «عشاق» از نوا کردم خموشی را ز بن دادم ادب را بیابا کردم
3 نه از طوف حرم گشتم به خاک کوی او واصل نه از میخانه روشن شد جفای عشق او در دل
4 نه از حق ره توان بردن به سوی او نه از باطل نه از کفر و نه از اسلام شد مقصود من حاصل
1 جعد طرهاش دیدم خاطرم پریشان شد یاد عارضش کردم کلبهام گلستان شد
2 درس محنتش خواندم مشکلاتم آسان شد محو جلوهاش گشتم تا رخش نمایان شد
3 ناقه سرشک من بسته در رهش محمل از سپهر چشمانم دم به دم شود نازل
4 بیابا به پای او میفتد ازین غافل گریهای نمیسازد منع انبساط دل