1 من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک رو از پی هنگام کردم مبتلا خود را
2 نه دستی داشتم در سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را
1 چو سوخت خال تو دل، عاشقان، یکدله را به باغ لاله دگر خورد داغ باطله را
2 ز کاروان جنون دل گرفت و داد به زلف شریک دزد ببین و رفیق قافله را
3 دلم به زلف تو، بر ابروی تو سجده کند بلی، کنند دل شب، نماز نافله را
4 به سر کنم پس از این طی راه منزل عشق دگر چه رنجه دهم پای پر آبله را
1 ناز کن، ناز، که نازت به جهان میارزد بوسهای از لب لعلت بروان میارزد
2 بگشا غنچهٔ لب را بنما بر همه کس یک شکر خنده که با روح روان میارزد
3 رخ و زلف و خط و خالت به گلستان ماند چه گلستان که به صد باغ جنان میارزد
4 ای صبوحی پس از این جای تو و میخانه زانکه خاکش بهمه کون و مکان میارزد
1 آهوی چشم تو نازم که چو نخجیر کند شیر را گیرد و در زلف تو، به زنجیر کند
2 تکیه بر گوشهٔ ابرو زده چشمت، آری ترک، چون مست شود، دست به شمشیر کند
3 بی سبب خون من آن ابروی پیوسته نریخت رنگ را خواست که پاک از دم شمشیر کند
4 دیدهام خواب پریشانی و، هر کس شنود بر سر زلف پریشان تو، تعبیر کند
1 مصوّر آمد و روی تو را چو ماه کشید قلم چو بر سر زُلفت رسید، آه کشید
2 چو دید چاه زنخدان دلفریب تو را دوباره یوسف بیچاره را به چاه کشید
3 کمان ابروی ناز تو را به آن سختی کشید گر چه به آسان ولی، دو ماه کشید
1 ره دل را بتا زان شوخ چشم مست رهزن زن به عیاری زُلفت خویش را غافل به مخزن زن
2 نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون شرر از چشمه خورشیدوش بر مرد و بر زن زن
3 رقیب بوالهوس در بزم از روزن نظر دارد کمان ابرو خدنگی بر دو چشمانش ز روزن زن
4 اگر خواهی نما شیرین مذاق عاشقانت را ز قند لعل خود کام صبوحی را یک ارزن زن