1 برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت بازار شوق پردگیان باز درگرفت
2 شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت
3 زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت
4 بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت
1 رفتم و بیشم نبود روی اقامت وعده دیدار گو بمان به قیامت
2 گر تو قیامت به وعده دور نخواهی یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت
3 بانگ اذان است و چشم مست تو بینم در خم محراب ابروان به امامت
4 قصر نمازت چه ای مسافر مجنون کعبه لیلی است قصد کن به اقامت
1 دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت جان مژده دادهام که چو جان در بر آرمت
2 تا شویمت از آن گل عارض غبار راه ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت
3 عمری دلم به سینه فشردی در انتظار تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
4 این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
1 گاهی گر از ملال محبت بخوانمت دوری چنان مکن که به شیون برانمت
2 چون آه من به راه کدورت مرو که اشک پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
3 تو گوهر سرشکی و دردانه صفا مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
4 سرو بلند من که به دادم نمی رسی دستم اگر رسد به خدا می رسانمت
1 نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
2 تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
3 چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
4 تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
1 شنیدهام که به شاهان عشق بخشی تاج به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج
2 تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن به دولت سرت از آفتاب دارم تاج
3 کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم بر آن سر است که از قلب ما کند آماج
4 اگر که سالک عشقی به پیر دیر گرای که گفتهاند قمار نخست با لیلاج
1 یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
2 من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
3 یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
4 ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
1 مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
2 نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها که وصال هم بلای شب انتظار دارد
3 تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
4 نه به خود گرفته خسرو پی آهوانِ ارمن که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد
1 با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
2 از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
3 دارد متاع عفت از چار سو خریدار بازار خودفروشی این چار سو ندارد
4 جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
1 شباب عمر عجب با شتاب میگذرد بدین شتاب خدایا شباب میگذرد
2 شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی شتاب کن که جهان با شتاب میگذرد
3 به چشم خود گذر عمر خویش میبینم نشستهام لب جویی و آب میگذرد
4 به روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه که ابر از جلو آفتاب میگذرد