1 ای به مهرت دل خراب آباد وز غمت جان مستمندان شاد
2 طاق ابروت قبلهٔ خسرو چشم جادوت فتنهٔ فرهاد
3 لب لعل تو کامبخش حیات سر زلفت گره گشای مراد
4 هر که شاگردی غم تو نکرد کی شود درس عشق را استاد
1 تا لوای حیدری بر طارم خضرا زدند کوس غرّش بر فراز عالم اعلا زدند
2 تا که در خلوت سرای لی مع الله شد مقیم ساکنان درگهش زان دم ز او ادنی زدند
3 جود او مفتاح موجودات کردند آنگهی قفل حیرت بر زبان نطق هر گویا زدند
4 سرفرازان در هوای خاک پایش همچو ما از سر همت قدم بر تارک دنیا زدند
1 در موج و حباب و آب دریاب آن آب در این حباب دریاب
2 ما را به کف آر عارفانه خوش ساغر پرشراب دریاب
3 بر دیدهٔ ما نشین زمانی آن لعبت بی حجاب دریاب
4 هر برگ گلی که رو نماید در عارض او گلاب دریاب
1 آفتابی درآمد از در و بام گشت روشن سرای جان به تمام
2 جان ما جام بود و جانان می جام چون باده گشت و جانان جام
3 نور خورشید عشق بر دل تافت محو شد سایه و نماند ظلام
4 ساقی عشق ساغر می داد مست گشتیم از آن مدام مدام