1 ذات حق در جهات میناید کم نگردد ز هیچ و نفزاید
2 متبرا ز چند و چون ذاتش وز مقولات ده برون ذاتش
3 چون به موضوع در نمیآید گفت جوهر ورا کجا شاید
4 جای خواهد همیشه هر جوهر عرض است حال باز در جوهر
1 کی و کو، چند و چون و چیست، چرا هست از اوصاف «انتم الفقرا»
2 این همه وصفها ز امکان است علت احتیاج و نقصان است
3 ذات حق کامل است و فوق کمال نرسد کس در او به وهم و خیال
4 از تسلسل که نیست در امکان نبود دایماً مکان مکان
1 در مقامی که عشق همخانه است نفی و اثبات هر دو بیگانه است
2 چونکه آتش فتاد در همه کوی ز آهن و سنگ گفت و گوی مجوی
3 گفته «انی قریب» با تو خدا به خود آی ای خدای جو بخدا
1 چند در نفی دیگران پیچی نفی خود کن که هیچ بر هیچی
2 توئی تست در میانه دوئی او چو تو در میانه نیست توئی
3 اوئی اوست بر تو مستولی هرکه این را بداند اوست ولی
4 عرش و کرسی دل است و سینۀ تو این جهان بندۀکمینۀ تو
1 مگر از شبلی آن یکی پرسید چون ورا دید مرد دانش و دید
2 که من العارف؟ او به لفظ عرب گفت: فی الحال هاهنا، فذهب
3 مرد ره را چه جای استادن هر دمش مردنی است در زادن
4 جان که نبود بدین حیات گرو هر زمان مرد و زنده گشت ز نو
1 دید بابا حسن ز رنج وفات عامیی اوفتاده در سکرات
2 گفت بیچاره را نخستین بار جان سپاری است زان شدهست افگار
3 جان به جانان سپار تا برهی ورنه جان هم به جان کَنِش بدهی
4 جان برآورد در دمی صد بار هر که یک دم شدست محرم یار
1 اهل تشبیه نحس یاوه درای چون خودی را گرفتهاند خدای
2 چون ز قید خودی نمیرستند صفت خویش بر خدا بستند
3 زان خدا را چو خود همی خوانند که ره از خود برون نمیدانند
4 قول حشوی به خویش بربستند وان خطا را صواب دانستند
1 ابلهی را چه گفت نرادی که مرا کن به نرد ارشادی
2 گفت من اندر آن نبردم رنج لیک دانم به چیرگی شطرنج
3 گفت دانستمت تو هیچ مدان نه بدین راه بردهای نه بدان
4 چون ندانستهای تو یک بازی خیره بر جاهلی چه مینازی
1 قول تشبیه اولاً ز یهود خاست، پس رافضی بر آن افزود
2 کفر و ظلمت مگر بشد پیدا در میان یهودی و ترسا
3 کین خدا را چو خلق میخواند وان دگر خلق را خدا داند
4 رافضی ربط دین ما بگسیخت با یهود و تناسخی آمیخت