1 متکلم به ذات گفت چو ماست به صفات است کو ز خلق جداست
2 بعد از آن گوید از طریق رسوم ذات باری است خلق را معلوم
3 بر حقیقت وجود را مطلق دید زاید همی، چه خلق و چه حق
4 کرده از فهم و وهم دور اندیش شبههای چند راتمسک خویش
1 از نصارا چو صوفیان فضول گشت مشهور اتحاد و حلول
2 آن خدا و رسول و مریم گفت این خدا و وجود آدم گفت
3 عامه از وحدت اتحاد انگیخت ربقۀ دین خود بدان بگسیخت
4 در عبارت چو این بدان ماند ضد توحید عین آن داند
1 خانۀ زال داشت یک روزن تنگ مانند منفذ سوزن
2 تابش خور چو رشتۀ باریک اندر آمد به خانۀ تاریک
3 زال مسکین چو آن شعاع بدید رشته پنداشت پیش باز دوید
4 تا کند ریسمان به کلافه رای درآفه چیست جز یافه
1 نقل دارم از حجة الاسلام که: «پدید آمد اندر این ایام
2 یک گروه خبیث ز اهل فضول بندانسته علم فرع و اصول
3 در صفات جلیل ذات خدای بحثها میکنند در هر جای
4 پس ز حلاج و بایزید سخن آورند آن گروه بی سر و بن