1 نظر کردم بدیدم اصل هر کار نشان خدمت آمد عقد زنار
2 نباشد اهل دانش را مؤول ز هر چیزی مگر بر وضع اول
3 میان در بند چون مردان به مردی درآ در زمرهٔ «اوفوا بعهدی»
4 به رخش علم و چوگان عبادت اگر چه خلق بسیار آفریدند
1 ز ترسایی غرض تجرید دیدم خلاص از ربقهٔ تقلید دیدم
2 جناب قدس وحدت دیر جان است که سیمرغ بقا را آشیان است
3 ز روحالله پیدا گشت این کار که از روح القدس آمد پدیدار
4 هم از الله در پیش تو جانی است که از قدوس اندر وی نشانی است
1 بود محبوس طفل شیرخواره به نزد مادر اندر گاهواره
2 چو گشت او بالغ و مرد سفر شد اگر مرد است همراه پدر شد
3 عناصر مر تو را چون ام سفلی است تو فرزند و پدر آبای علوی است
4 از آن گفته است عیسی گاه اسرا که آهنگ پدر دارم به بالا
1 بت ترسا بچه نوری است باهر که از روی بتان دارد مظاهر
2 کند او جمله دلها را وشاقی گهی گردد مغنی گاه ساقی
3 زهی مطرب که از یک نغمهٔ خوش زند در خرمن صد زاهد آتش
4 زهی ساقی که او از یک پیاله کند بیخود دو صد هفتاد ساله
1 از آن گلشن گرفتم شمهای باز نهادم نام او را گلشن راز
2 در او راز دل گلها شکفته است که تا اکنون کسی دیگر نگفته است
3 زبان سوسن او جمله گویاست عیون نرگس او جمله بیناست
4 تامل کن به چشم دل یکایک که تا برخیزد از پیش تو این شک