1 صورت عشق و عقل گفتار است معنی آنرا محکّ و معیارست
2 عاشقی بیخودی و بیخویشی است عشق از اعراض منزل پیشی است
3 بنه ار هیچ عشق آن داری در میان آنچه بر میان داری
4 بر تو چون صبح عشق برتابد نه تو کس را نه کس ترا یابد
1 این چنین خواندهام که در بغداد بود مردی و دل ز دست بداد
2 در رهِ عشق مرد شد صادق ناگهان گشت بر زنی عاشق
3 بود نهرالمعلی این را باب زن ز کرج آب دجله گشت حجاب
4 هر شب این مرد ز آتشِ دل خویش راه دجله سبک گرفتی پیش
1 رفت وقتی زنی نکو در راه شده از کارهای مرد آگاه
2 دید مردی جوان مرآن زن را کرد پیدا در آن زمان فن را
3 بر پی زن برفت مرد به راه زن ز پس کرد با کرشمه نگاه
4 کای جوانمرد بر پیم به چه کار آمدستی بخیره رو بگذار
1 دعوی عشق و عقل گفتارست معنی عقل و عشق کردارست
2 عشق را بیخودی صفت باشد عشق را خون دل صلت باشد
3 هرکرا عشق چهره بنماید دل و جانش بجمله برباید
4 کس نیاید به عشق بر پیروز عشق عَنقای مُغربست امروز
1 در بهشت از نه اکل و شُربستی کی ترا زی نماز قربستی
2 منبلی گفت بر درش قائم زان شدستم که اکلها دائم
3 دوستداران درگهش سمرند لقمه خواران خلد او دگرند
4 برهٔ شیر مست و مرغ سمین چشم داری ز وی بیومالدین
1 جد زند بوسه بر ستانهٔ دل هزل نبود کلیدِ خانهٔ دل
2 دل به رشوت پذیرد از جان نور کی بود زیردست رضوان حور
3 وزن سر همچو وزن سر سبکست برگ دل همچو برگ گل تُنُکست
4 بر درِ اهل دل به وقت طعام گندمی گزدمی بود ز حرام
1 از دَرِ تن که صاحب کُلهست تا به دل صدهزار ساله رهست
2 هست بر سالکان به وقت رحیل همچو موسی و خصم و منزل نیل
3 لیک بر وی چو بسته گردد کار نار گردد به عاقبت دینار
4 تا خدای آن رهی که در بندست همچو زنجیر در هم افگندست
1 دل قوی کند ز زحمت و بیم جز شراب مفرّح تسلیم
2 ایمن آنگه شوی ز محنت و تاب که خوری شربتی ز بادهٔ ناب
3 تا نخوردی شراب دین مستی چون بخوردی ز هر بلا رستی
4 وان مفرّح که اولیا سازند در شفاخانهٔ رضا سازند
1 چون نهان شد ز بهر سود زمین آتشِ آسمان ز دود زمین
2 دهر چون در سرای قیر اندود تودهٔ دوده با تلاطم دود
3 ظلمهای سپهر در یادم گشته در طبع دهر مستحکم
4 پیش دیوان درون دمگه زشت زنگیان پایکوب بر انگِشت