1 ای کودک زیبا سلب سیمین بر و بیجاده لب سرمایهٔ ناز و طرب حوران ز رشکت در تعب
2 زلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را
3 زیبا نگار نازنین رخ چون گل و بر یاسمین پاکیزه چون حور معین پیرایهٔ خلد برین
4 بادا بر املاق آفرین کاید چو تو زان حور عین فخرست بر ما چین و چین از بهر تو املاق را
1 حادثهٔ چرخ بین فایدهٔ روزگار سیر ز انجم شناس حکم ز پروردگار
2 نیز نباشد مدام هست چو بر ما گذار حسرت امشب چو دوش محنت فردا چو دی
3 اسب قناعت بتاز پیش سپاه قدر عدل خداوند را ساز ز فضلش سپر
4 یافهمگوی و مبین از فلک این خیر و شر سایق علمست این منتهی و مبتدی
1 المستغاث ای ساربان چون کار من آمد به جان تعجیل کم کن یک زمان در رفتن آن دلستان
2 نور دل و شمع بیان ماه کش و سرو روان از من جدا شد ناگهان بر من جهان شد چون قفس
3 ای چون فلک با من به کین بی مهر و رحم و شرم و دین آزار من کمتر گزین آخر مکن با من چنین
4 عالم به عیش اندر ببین تا مر ترا گردد یقین کاندر همه روی زمین مسکینتر از من نیست کس