چند ای دل از تغافل از صامت بروجردی اشعار مصیبت 24
1. چند ای دل از تغافل در ورطه هلاکی
واندر هلاک جان نیست اندر دل تو باکی
1. چند ای دل از تغافل در ورطه هلاکی
واندر هلاک جان نیست اندر دل تو باکی
1. چرا بیرون نیامد ماه از پشت حجاب امشب
ندارد عزم رفتن سوی خرگه آفتاب امشب
1. زمین کربلا ماوای شاه بیسراست اینجا
و یا جنات عدن کردگار اکبر است اینجا
1. هر که در بزم عزای شاه بیسر مینشیند
سر به زانو بهر نور چشم حیدر مینشیند
1. چون حریم خسرو بطحا ز بیداد زمانه
سوی شام از کربلا بهر اسیری شد روانه
1. چون به کربلا گردید نور چشم پیغمبر
بر سر زمین از زین سرنگون به چشم تر
1. قبله هفتم رضا چون ار مدینه در بدر شد
عازم ملک خراسان خسرو جن و بشرشد
1. بود در شهر شام از حسین دختری
آسیه فطرتی فاطمه منظری
1. کرد در شام چو جا عترت سلطان انام
بسکه دیدند جفا و ستم از مردم شام
1. بشنو اگرت هست به سر شور تولی
کز لطف خداوند تبارک و تعالی
1. باز شد جبریل عرفان مرکز دل را نزیل
ز آسمان عزم راسخ بهر اثبات و دلیل