ای کشور هستی از صامت بروجردی اشعار مصیبت 12
1. ای کشور هستی را از صبح ازل مالک
معراج حقیقت را تا شام ابد سالک
1. ای کشور هستی را از صبح ازل مالک
معراج حقیقت را تا شام ابد سالک
1. باز شد پیکر زیبای چمن اطلس پوش
شد دمن دفتر ما نی ز خطوط و زنقوش
1. ای که ناورد دلیران را ندیدی در نبرد
چهرهات از جمله شیران نگردیده زرد
1. ای ز بساطقرب از بسکه گشته مست
گاهی کشیده پای گاهی فشانده دست
1. ساقیا عید غدیر آمد به مستان زن صلاتی
در جهان افکن ز شور باده از نو هوی وهایی
1. یمد بشر نیمه شعبان به خرمی
افکند در بسط جهان فرش خرمی
1. ماهرخا ابتدای فصل بهار است
وقت گل و استماع صورت هزار است
1. چون به سعادت نمود ساقی فرخنده فال
ساغر عیش بهار به هر طرف مال مال
1. ای دل غمگین به حال خویش حیرانی چرا؟
با همه جمعیت خاطر پریشانی چرا؟
1. هلال ذی الحجه باز طلوع کرد از سپهر
به سطح غبرا فزود فروغ از مهر چهر
1. چه شد که بگرفت فرح جهان را
کرب برون رفت ز دل مهنان را
1. چون وصی و جانشین احمد ختمی مآب
کرد از شمشیر بن ملجم محاسن را خضاب