1 از سموم ظلم اعوان یزید چون خزان بر گلشن یاسین رسید
2 سبز خطان را ز پیکان هلاک شد بدن چون پرده گل چاکچاک
3 کربلا گردید چون خاک تتار از خط مشگین خوبان مشکبار
4 هر کف خاکش بسان مادری در بغل بگرفته جسم بیسری
1 چون سر مهر افسر سبط رسول ساخت اندر دیر نصرانی نزول
2 کرد در آن شب ز راه احترام راهب اندر خدمت آن سر قیام
3 شست شو بنمود او را از وفا بر سر سجاده خود داد جا
4 چشم گریان با دو زانوی ادب نزد راس خسرو ملک عرب
1 گفت راوی در تمام عالمین چون خلافت شد مسلم بر حسین
2 بود در موصل کی دانا طبیب با یزید بن معاویه حبیب
3 نی همین در خدمتش کردی قیام بلکه میدانست آن سگ را امام
4 گفت با وی مومنی از شیعیان بگذر از این راه باطل ای فلان
1 کرد رحلت چون به حکم دادگر مادر نیک اختر خیرالبشر
2 پی پرستار و دل افکار و الیم بود آن در گردان قیمت یتیم
3 جستجو کردند در حی عرب دایه از بهر رسول الله طلب
4 کرد در آخر ز نیکو گوهری کوکب بخت حلیمه یاوری
1 دوش کردم خالی از اغیار و یار گوشهای را در تفکر اختیار
2 شد سفر وهم را چابک عنان ساخت اندر وادی عبرت مکان
3 عرصهای دیدم وسیع و هولناک رهروان بسیار اندر وی هلاک
4 همچو من افتاده در هر گوشهای نیمره وامانده پی توشهای
1 در کرب و بلای حسین بییار چون گشت غریب و بیمددکار
2 بگرفت به کف علی اکبر در دم پی یار پدر سر
3 لیلای ستمکش جگر خون از خیمه خود دوید بیرون
4 بوسید رکاب توسنش را بگرفت دو دست دامنش را