1 هر دم خدنک آفت صیاد روزگار شیر ارژینی ز بیشه شیران کند شکار
2 این بختی مهیب چو شد مست وروم گرفت اندر کف کسی نگذارددگر مهار
3 مغرور کیف عشرت جام جهان مشو کاین باده همچو زهر مذابست ناگوار
4 زنهار تن به نعمت دنیا مکن سمین کز بعد مرک طعمه مور است و رزق مار
1 جهان را دایه دان و خلایق جمله طفلانش که جای شیر باشد دائماً پر زهر پستانش
2 خوش آید دامن و آغوش مادر طفل را لیکن مکن جا اندر آغوش و ز کف بگذارد دامانش
3 نهد چون بر لبت لبت را جهان از بهر بوسید تو زیر چشم بنگر جانب تیزی دندانش
4 عجب بزمیست راحتبخش و روحافزا و غمفرسا ندانم تا چه می ساقی کند در جام مستانش
1 بتا بیا می گلگون ز نو به ساغر کن مشام مجلسیان را دمی معطر کن
2 فسرده گشت دماغم برای راحت روح بیار ساغر سرشار کام جان تر کن
3 دلم ز موعظه شیخ شد قرین ملال برای مسئله عشق جا به منبر کن
4 به آستانه معشوق اگر بخواهی بار به عجز رو به سوی آستان حیدر کن
1 شاهنشهی که پوشید پیرایه از وجودش بر قدخود ز هستی کونین و هر چه بودش
2 حزب اللهی که آمد اندر سپهر تعظیم چرخ فلک خیامش خیل ملک جنودش
3 باب الله کهی باشد جبریل را در او راه هم باعث هبوطش هم مایه صعودش
4 ثار اللهی که چون زد بر سر گل شهادت خود خونبهای خونش شد خالق و دودش