1 خانه سحر آفرین باز پی فتح باب کرد موشح ورق ساخت مزین کتاب
2 مدح حبیب خدا منقبت مصطفی گفت بر مرد و زن خواند بر شیخ و شاب
3 هادی منهاج عقل رهرو معراج عشق سرور امی لقب سید ختمی مآب
4 مکرمتش از ازل واسطه باد و نار تربیتش تا ابد رابطه خاک و آب
1 یا علی افتاد از نوبر سرم سودای تو شد مصور باز در دل صورت زیبای او
2 با خیابان جنان بس فرقها دارد دلم کاندر آن طوبی بود در این قدر عنای تو
3 میشود نفی لیاقت سد راه دیدگان ورنه میگفتم که میباشد به چشمم پای تو
4 بود بر روی تراب ای بوتراب اما نبود چون سر بال ملک پای فلک پویای تو
1 پس بدل شبها فروزم شعله از اد وصال شد شبستان ضمیرم روشن از شمع خیال
2 رده فانوس طبعم شد بر پروانهها فکر بکرم بسکه همچون شمع دارم اشتغال
3 پس به گردون تیر آهم زد شبیخون نی عجیب چون شهاب از سیر طاهر را بسوزد پر و بال
4 نی نی از تنگی سینه راه آهم بسته شد یوسف غم راست زین زندان برون رفتن محال
1 نوبهار است و رسد بر شامه از گلشن شمیم گشته اموات نبات احیا ز تاثیر نسیم
2 قامت گیتی ز نو تشریف یحییالارض یافت همچنان از روح یابد زندگی عظم رمیم
3 گشت قمری را به شاخ سرو در بستان مقام عندلیب آمد به گلشن گشت در گلشن مقیم
4 مقری بلبل قرائت کرد از اوراق گل از پی نعت محمد(ص) آیه خلق عظیم
1 باید ای خامه بپرداخت ز نو دفتر دیگر تا بسر بر نهم از مدح علی افسر دیگر
2 حجت بالغه ایزد منان که بکبهان نیست اثنی عشری را به جز او سرور دیگر
3 اذن واعیه حق وصی احمد مکی که نبدختم رسل را به جز او یاور دیگر
4 شوهر دختر پیغمبر خاتم که به عالم بهر این زوجه و آن زوج نبد همسر دیگر
1 شادی و غم باز توام در جهان برپاستی چیست این شادی که سوک غم از برپاستی
2 شش جهت خندان و گریان نه فلک محزون و شاد رنج و راحت آشکار از اسفل و اعلاستی
3 این بهار شادمانی از خزان دارد نشان آب و آتش جمع پنداری به هم یک جاستی
4 در تفکر هر چه عاقل اندرین صحرا بود در تحریر هر چه مجنون اندرین بیداستی
1 خواهی اگر مس تن خود کیمیا کنی غواص وار دریم دریا شنا کنی
2 باید علی الدوام به گلزار زندگی چون عندلیب منقبت مرتضی کنی
3 صغرای این مقدمه شد چیده دررالست تکلیف این نتیجه تو باید ادا کنی
4 کبرای وی به عالم امکان کند بروز گر غوص در معانی قالوا بلی کنی
1 ای سروری که مدح سرایی برای تو کرده به آیه آیه قرآن خدای تو
2 باشد معین دفتر آزادی سقر روز حساب دفتر مدح و ثنای تو
3 کار نبی ز مهر نبوت گرفت سر از دست قدرت تو و از نقش پای تو
4 تا روز رستخیز نخواهد شدن تمام توصیف زور و پنجه خیبر گشای تو
1 چند ز شهوت زنی به پیکر آذر سوزی از این آتش مکرر پیکر
2 هستی روان بگرد حشمت پویان گیری شبها عروس غفلت در بر
3 گاه در این وسوسه که باشی سلطان گاه در این روزها که گیری کشور
4 داشت اگر زندگی ثبات نبی را «انک میت» نمیسرودی داور
1 تو را چون جمع شد امروز اسباب توانایی چرا غافل از اوضاع پریشانی فردایی
2 جهان و استراحت صحبت سنگ و سبو باشد چرا بر شیشه عفلت فکندن سنگ دانایی
3 جهان چو خانه زنبور پرنیشست و نوش وی تو گویی معدن قندست یادکان حلوایی
4 به غر قاب فنا افتاده و بازیچه پنداری به گرداب هلاکت اندرو گرم تماشایی