روزگار عمر را هنگام از صامت بروجردی قصیده 13
1. روزگار عمر را هنگام فصل اربعین شد
تیر پران تا بپر بر کشور دل دلنشین شد
1. روزگار عمر را هنگام فصل اربعین شد
تیر پران تا بپر بر کشور دل دلنشین شد
1. چون چشم نیم مست تو غارتگری کند
تاراج عقل و هوش ز جن و پری کند
1. عشق جانان هر دلی را کو مسخر میکند
از نخست او را به خاک ره برابر میکند
1. هر که را خواهند در حشمت سلیمانش کنند
باید اول خاک پای شاه مردانش کنند
1. در لوح چون قلم به سخن ابتدا نمود
دیباچه را به مدح شه اولیاء نمود
1. گر علی بعد از نبی بر مومنان مولی نبود
اسمی از اسلام و از اسلامیان برپا نبود
1. مرد را در بذل جان مردانگی پیدا شود
هر که از جان بگذرد این رتبه را دارا شود
1. هدهد باد بهاری به چمن گشت برید
کو به برج حمل از حوت قدم زد خورشید
1. هر دم خدنک آفت صیاد روزگار
شیر ارژینی ز بیشه شیران کند شکار
1. چند ز شهوت زنی به پیکر آذر
سوزی از این آتش مکرر پیکر
1. باید ای خامه بپرداخت ز نو دفتر دیگر
تا بسر بر نهم از مدح علی افسر دیگر