1 بهار و نگار و شراب و جوانی کسی را که باشد زهی زندگانی
2 دو چیزند سرمایه کامگاری دو ذوقند پیرایه شادمانی
3 نشاط شراب و شراب صبوحی صبوح بهار و بهار جوانی
4 وگر وصل یاری دهد دست با آن زهی پادشاهی زهی کامرانی
1 زحبس نفس خلاص ای عزیز اگر یابی سریر سلطنتت مصر جان مقر یابی
2 از این خرابه کنگر مقام اگر ببری فراز کنگره یعرش مستقر یابی
3 اگر به چشم تامل به خاک در نگری به زیر پای خود اندر هزار سر یابی
4 کمال قدر وشرف می کنی طلب چون ما منازلی که تو می جویی از سفر یابی
1 ای سرو گل عذار و مه آفتاب روی ما را متاب در غم و از ما متاب روی
2 با سایه سواد سر زلف خویش گیر ما را که سوختیم در این آفتاب روی
3 یارب چه نازکی که چو بر گل گذر کنی گیرد تو را از آتش اندیشه تاب روی
4 مشک خطا ببوی تو خود را بباد داد الحق نموده بودش فکر صواب روی
1 به گرد چشمهٔ نوشَت دمی مهر گیاه تو عین آب حیاتی علیک عین اله
2 ترا چهی است معلق زچشمهی خورشید فتاده خال سیاهت چو سایه در بن چاه
3 زشام زلف خودم وعده می دهی چه کنم که وعده یتو دراز است وعمر من کوتاه
4 بدان دو چشم مکحل نظر در آیینه کن ببین که خانه ی مردم چرا شده است سیاه
1 دریغا که خورشید روز جوانی چو صبح دوم بود کم زندگانی
2 دریغا خرامنده سروی که بودش درین مرز ایران زمین مرزبانی
3 دریغا سواری که جز صید دلها نمیکرد بر مرکب کامرانی!
4 دریغا که ناگه گلی ناشکفته فرو ریخت از تند باد خزانی!
1 دمید گرد لب جوی خط زنگاری بیاد و در قدح افکن شراب گلناری
2 صبا شراب صفا ریخت در پیاله گل به یک پیاله مل گشت روی گل ناری
3 زمان زمان گل است و اوان ساغر می کی آوری می اگر در زمان گل ناری
4 بیاد تفرج آیات صنع باری کن که داده است بر ابر و این همه گهرباری؟
1 ای کمان ابرویت را جان من قربان شده شام زلفت را نسیم صبح سر گردان شده
2 نقطه ی خالت سواد عین خورشید آمده آتش لعلن ذهاب چشمه ی حیوان شده
3 با همه خوردی دهان توست در روز سفید آشکارا کرده دلها غارت وپنهان شده
4 تا سر زلفت چو چوگان است در میدان حسن ای بسا سر ها که چون گو در سر چوگان شده
1 دریغا که باغ بهار جوانی فرو ریخت از تند باد خزانی
2 دریغ آن مه سرو بالا که او را ز بالا فتاد این بلا ناگهانی
3 تو دانی چه افتاده است ای زمانه فتادست مصر کرم را میانی
4 عجب دارم از شاخ نازک که دارد درین حال برگ گل بوستانی