1 تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان، گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟
2 گر طلعت شاهد قناعت بینی زلفش به کف آر و خوش فروکش سلمان
1 عمری ز پی کام دل و راحت تن گشتیم و ندیدیم جز از رنج و محن
2 درد آمد و گفت از بن دندان با من: راحت طلبی به کام، دندان بر کن
1 عالم همه سرنگون توانم دیدن خود را شده غرق خون توانم دیدن
2 جان از تن خود برون توانم دیدن من جای تو بی تو چون توانم دیدن؟