1 هر که خواهد که بود پیش سلاطین بر پای همچو شمعش نگریزد ز ثبات قدمی
2 ادب آن است که گر تیغ نهندش بر سر بایدش داشت زبان گوش ز هر نیک و بدی
3 بعد از آن کارش اگر زانکه فروغی گیرد گو مشو غره که ناگه بکشندش به دمی
1 مرحبا ای آصف جم قدر کیوان رفعتم کز سم اسب به مژگان گرد ره بزدودمی
2 بر جگر نگذاشت چرخم آب گونه دیده را تا زدی آب رهت سقاییش فرمودمی
3 آفتابی سوی مغرب رفته و باز آمده کاشکی من سایه وار اندر رکابت بودمی
4 من سر و پایی ندارم گر سرم بودی و پا زین بشارت پای کوبان بر فلک سر سودمی
1 سپهرا من از شادیت غارغم مرا چون توانی که غمگین کنی
2 ندارم ز تو هیچ امید و بیم اگر مهر وزری و گر کین کنی
3 نه میخم که بندم به پیشت کمر بدان تا مرا کام شیرین کنی
4 نه نرگس که آرم به تو سر فرو بدان تا مرا تاج زرین کنی
1 جهنمی زنک زن ....... مشابه است به بی دولتی و بی دینی
2 خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی