1 خدایگانا از حد گذشت و بی مر شد حدیث فاقه داعی و عرض قصه وام
2 ز حضرت تو چو ابر آنچنان سیه رویم که هر دمم ز حیا آب میچکد ز مشام
3 ولی معامل مبرم چو میدهد زحمت ضرورت است که آرم به حضرتت ابرام
4 اگر بسیط زمین بحر مکرمت گردد جز از نوال لال تو بر من است حرام
1 صاحب سلطان نشان دستور اعظم شمس الدین ای جلال رفعتت را اوج گردون پایگاه
2 چون ز سدر آستان حضرت تو برگذشت شاید ار سجده برندش هر زمان خورشید و ماه
3 چشمه خورشید را خون گردد از بهر تو دل چون کند اندر ضمیر عالم آرایت نگاه
4 گردهی رخصت که بوسد آستانت را فلک هر زمان از غایت شادی بر اندازد کلاه
1 کدام پیک مبارک قدم دعای مرا برد به حضرت خورشید آسمان مقدار
2 پس از دعاب و زمین بوس گوید ای شاهی که چرخ را همه بر قطب رای توست مدار
3 کسی که نام تو بر دل نوشت گشت عزیز به غیر زر که به غایت شدست پیش تو خوار
4 به دور عدل تو از غصه فتنه شد در خواب به بانگ کوس تو از خواب بخت شد بیدار
1 مرحبا ای آصف جم قدر کیوان رفعتم کز سم اسب به مژگان گرد ره بزدودمی
2 بر جگر نگذاشت چرخم آب گونه دیده را تا زدی آب رهت سقاییش فرمودمی
3 آفتابی سوی مغرب رفته و باز آمده کاشکی من سایه وار اندر رکابت بودمی
4 من سر و پایی ندارم گر سرم بودی و پا زین بشارت پای کوبان بر فلک سر سودمی