آثار سلمان ساوجی

صفحه 39 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 می‌آیی و دمی دو سه در کار می‌کنی ما را به دام خویشتن گرفتار می‌کنی

2 دین می‌خری به عشوه و دل می‌بری ز دست آری تو زین معامله بسیار می‌کنی

3 هر دم هزار بی سر و پا را چو زلف خویش برمی‌کشی و باز نگونسار می‌کنی

4 دارم دلی خراب به غایت ضعیف و تو هر جه غمی است بر دل من بار می‌کنی

1 گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی روی بنمای و رخ گل را به خون دل بشوی

2 سایه را گو: با رخ من در قفای خود مرو سرو را گو: با قد من بر کنار جو مروی

3 بلبل ار گل را تقاضا می‌کند عیبش مکن این چنین وجهی کجا حاصل شود بی گفت و گوی؟

4 دامن افشان خیز و یک ساعت چمان شو در چمن تا بر افشاند چو گل دامن بهار از رنگ و بوی

1 گفتم: خیال وصلت گفتا: بخواب بینی گفتم: مثال قدت گفتا: در آب بینی

2 گفتم: به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟ گفتا: که خویشتن را در پیچ و تاب بینی

3 گفتم: رخ تو بینم گفتا: زهی تصور گفتم: به خواب جانا گفتا: به خواب بینی!

4 گفتم: که روی خوبت بنمای تا ببینم گفتا: که در دل شب چون آفتاب بینی؟

1 ترک من می‌آیی و دلها به یغما می‌بری روی پنهان می‌کنی، دل آشکارا می‌بری

2 دی دل من برده‌ای، امروز دین اکنون مرا نیم جانی مانده است، آن نیز فردا می‌بری

3 آنچه گفتی: بود بالایش مرا ای دل منت منکرم زیرا که خود را بس به بالا می‌بری

4 کفر زلفت را به دین من می‌خرم زیرا به دین سر فرو می‌آورد، لیکن تو در پا می‌بری

1 تو شمع مجلس انسی و از صفا همه رویی سر از برای چه تابی ز ما نهان به چه رویی؟

2 هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق غلام دولت آنم که شمع مجلس اویی

3 منم ز شوق ز دیوانه تا تو سلسله زلفی شدم به بوی تو آشفته تا تو غالیه بویی

4 دمید گل که منم روی باغ حسن تو گفتش: که با رخم به چه آب و کدام حسن تو رویی

1 تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینی که از سجاده برخیزی و در میخانه بنشینی

2 اگر خیزد تو را سودای زلف دوست برخیزی به پای خود به زنجیرش روی دیوانه بنشینی

3 ز باغ او اگر بویی دماغت تازه گرداند هوای باغ نگذارد که در کاشانه بنشینی

4 تو اصلی زاده روحی به وصل خود چه پیوندی چرا از خویشتن بگریزی و با بیگانه بنشینی

1 ماییم به کوی یار دلجوی دیوانه زلف آن پری روی

2 مار است بتی که تنگ خوی است ماییم و دلی گرفته آن خوی

3 چون دردل و چشم ماست جایت غیر از تو که دید سرو دلجوی

4 بیمار فتاده‌ام به کویت راز دل من، فتاده بر کوی

1 خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی وز من نظر مهر و وفا باز گرفتی

2 آخر چه شده‌ای برگ گل تازه که دیدار از بلبل بی برگ و نوا باز گرفتی

3 وجهی که بدان وجه توان زیست نداریم جز روی تو آن نیز ز ما باز گرفتی

4 چون خاک رهم ساختی از خواری و آنگه پای از سر این بی سر و پا باز گرفتی

1 خنک صبا که ز زلفش، خلاص یافت نفسی صبا فدای تو بادم، برو که نیک بجستی

2 غلام قامت آن لعبتم که سرو سهی را شکست قد بلندش، به راستی و درستی

3 بیا و عهد ز سر گیر، ای نگار اگر چه هزار عهد ببستی، چو زلف و باز شکستی

4 ز زلف و چشم تو من دوش داشتم گله‌ای چند نگفتم و چه بگویم حکایت شب مستی

1 جز باد همدمی نه که با او زنم دمی جز باده مونسی نه که از دل برد غمی

2 جز دیده کو به خون رخ ما سرخ می‌کند در کار ما نکرد کس از مردمی، دمی

3 خوردم هزار زخم ز هر کس به هیچ یک رحمی نکرد بر من مسکین به هر مرهمی

4 دریای عشق در دل ما جوش می‌زند ز آنجا سحاب دیده ما می‌کشد نمی

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی