1 سخن هرجا ز صنع کردگار است گواه پای برجا کوهسار است
2 خصوصا کوه گردون قدر کشمیر که تیغش می زند بر ابر شمشیر
3 نگویم کوه، ابدالی تنومند هزاران کوچک ابدالش چو الوند
4 سپهر سرفرازش کرده تقدیر درو تابان نجوم از چشم نخجیر
1 نبینم خوش زمین و آسمان را به خیر آرد خدا، کار جهان را
2 جهان آن روز راحت را تلف کرد که رسم دوستی را برطرف کرد
3 نه تنها دوست با دشمن نسازد که تن با جان و جان با تن نسازد
4 به هر تن استخوان های بلاسنج به جنگ افتاده چون اجزای شطرنج
1 شنیدم حیله پردازی ز احشام که در تزویر بودش چون فلک نام
2 چو خیل اخترانش گله ای بود کزان خوردی چو طفلان شیر مقصود
3 خجسته گله ای کز خوردن گل شدی حاصل ازیشان روغن گل
4 چو آهو، شوخ چشمان نکورو ولی شهری، نه صحرایی چو آهو
1 ز بس شد فعل بد، غماز چون مشک جهان را شد دماغ آخر ازان خشک
2 ز خشکی سرو آمد بر لب جو به پیچ و تاب همچون شاخ آهو
3 تفاوت نیست از خشکی ایام میان استخوان و مغز بادام
4 خضر را از دم آبی نشان نیست ز مرگ خود خبر هست و ازان نیست
1 بیا بلبل که ایام بهار است گلستان خوش تر از آغوش یار است
2 صف آرا شد چمن از بید و شمشاد علمدار سپاهش سرو آزاد
3 بهار از جنگ دی برگشت فیروز نوید فتح آورده ست نوروز
4 شد از فتحش در اطراف زمانه صدای رعد، کوس شادیانه
1 بود در زیر زینم بادپایی نه اسبی، بلکه شوخ دلربایی
2 اسیر کاکلش خوبان دلجو گرفتار خم فتراکش آهو
3 به رنگ نیلگون خود را نموده ست که خوبان عرب را تن کبود است
4 نماید در نظر زان گوش و گردن دو غنچه بر سر یک شاخ سوسن
1 خامه ام برخلاف عادت خویش سفله ای را کشیده است به پیش
2 آن کج اندیشه ای که همچو کمان بسته دایم برای جنگ میان
3 وان میانی که کینه قربان است ترکش تیر او قلمدان است
4 چون کند بحث، شرم می باید یا گریبان ز چرم می باید
1 شنیدم روزی از خونابه نوشی چو گل از پاره ی تن خرقه پوشی
2 نه فکر زندگی او را، نه مرگی چو سرو آزاده ی بی شاخ و برگی
3 در معنی به گوش خود کشیده شده همچون عصای خود جریده
4 تنش چون شعله با پوشش به پرخاش کلاهش موی سر چون کلک نقاش
1 بسم الله الرحمن الرحیم هست عصای ره طبع سلیم
2 راوی افسانه ی اهل کرم طوطی پر ریخته، یعنی قلم
3 نقل کند کز پی سامان کار قافله ای جمع شد از هر دیار
4 خاسته چون مهر ز مشرق تمام عزم سفر کرد به سرحد شام