1 سحر که خیزدم از سینه ناله ی شبگیر به ساق عرش نهد موج گریه ام زنجیر
2 ز عشق لاله رخان دلنشین من نشود چو داغ آینه، داغی که نیست ناخن گیر
3 همین نه خلوت آیینه گلشن است ازو در آب، عکس گل روی اوست عید غدیر
4 به دست خود ورق آفتاب اگر گیرد درو چو آینه بیند شبیه خود تصویر
1 رسید وقت که دیگر به ساحت گلزار سوار باد شود برگ گل سلیمان وار
2 ز انبساط هوا بشکفد چو گل پیکان ز لطف شعله شود سبز همچو دانه شرار
3 تذرو بال گشاید ز ذوق بر سر سرو چنان که بر سر خوبان علاقه ی دستار
4 ز بس که سبز شود خاک ز اعتدال هوا به جای رنگ نشیند به روی سبزه غبار!
1 مسافری ست قلم کز معانی شیرین برد ز هند دواتم شکر به جانب چین
2 قلم ز فیض بیانم چو شاخ گل تازه ورق ز معنی شعرم چو برگ گل رنگین
3 به پیش صفحه ی نظمم رقوم نسخه ی سحر به خود فرو رود از شرم، همچو نقش نگین
4 زهر نسیم گلستان طبع من، گردد کنار دهر پر از گل چو دامن گلچین
1 ای غمت بی حاصلان را حاصل نیک اختری داغ سودای تو بر سرها نشان سروری
2 شوق کویت بیدلان را توشه ی آوارگی فکر وصلت مفلسان را مایه ی سوداگری
3 می زند چشم تو مژگان برهم و دل می برد همچو جادویی که لب برهم زند در ساحری
4 بس که رفت از جلوه ی حسنت ز یاد روزگار شیشه همچون شیشه ی ساعت شد از خاک پری
1 اگر برم به سوی چشم اشکبار انگشت چو ماه نو شود آلوده ی غبار انگشت
2 ز ریشه شانه ی عاج است ناخنم گویی ز بس گزیده ام از دست روزگار انگشت
3 نچیده ام چو گلی یارب از کجا دارد مرا به دست چو ماهی هزار خار انگشت
4 ز بس به سر زدم از غم، عجب نباشد اگر کند چو نی به کفم ناله های زار انگشت
1 درین سرای پر افسوس چند باشم آه پی سفر چو گدایان همیشه بر سر راه
2 نمی شود چو فلک، دور گردشم آخر که گفته است که عمر سفر بود کوتاه؟
3 جهان ز شغل سفر یک دمم امان ندهد به آن طریق که ماکوی خویش را جولاه
4 درین خرابه دریغا کجاست دیواری که پشت خویش توانم بر آن نهاد چو کاه
1 عاقبت گردید از طبع غرورافزای من نقطه ی قاف قناعت، دانه ی عنقای من
2 درخور امید من، کامی ندارد آسمان از ترنج سبز او، کی بشکند صفرای من
3 از غرور طبع باشد گر سخن کم می کنم هست خاموشی فغان گوش استغنای من
4 در میان هردو دستم پرورد همچون صدف آسمان دانسته قدر گوهر یکتای من
1 رفته در تاب و به کف بگرفته تیغی همچو آب بهر قتلم می رسد آن شوخ با این آب و تاب
2 زنده می گردم پس از مردن چو بر من بگذرد می شود بیدار، چون بر خفته تابد آفتاب
3 در محیط حسن او ترسم پی نظاره ای تا گشایم چشم، خود را گم کنم همچون حباب
4 هرکجا صیادی از صیدی کند تیری خطا می خورد مژگان او چون شاخ آهو پیچ و تاب
1 رسید وقت که دیگر به ساحت گلزار سوار باد شود برگ گل سلیمان وار
2 ز انبساط هوا بشکفد چو گل پیکان ز لطف شعله شود سبز همچو دانه شرار
3 تذرو بال گشاید ز ذوق بر سر سرو چنان که بر سر خوبان علاقه ی دستار
4 ز بس که سبز شود خاک ز اعتدال هوا به جای رنگ نشیند به روی سبزه غبار!
1 نشود خاک تا به روز شمار همچو خورشید، پنجه ی معمار
2 که عجب رونقی به عالم داد زین همایون بنای فیض آثار
3 کرده برگ شکوفه ی باغش باد را همچو ابر، گوهربار
4 بس که سامان خرمی دارد از نم ابر فیض این گلزار،