1 نماز شام که خورشید ازین سرای سرور گرفت راه سفر همچو عاشقان به ضرور
2 هلال عید ز اوج افق نمایان شد نمود گوشه ی ابرو تجلی از سر طور
3 شکسته رنگ و ضعیف از جدایی خورشید چنان که بیدلی از یار خویش افتد دور
4 غبار کلفت از بس که برده از دل ها نسته گرد برو همچو ابروی مزدور
1 نوبهار آمد و شد قطره فشان ابر مطیر روز نوروز گلستان بود و عید غدیر
2 باز در زمزمه ی زیر و بم آمد به نشاط کوه از قهقهه ی کبک و صدای نخجیر
3 باغ از لاله ی تر، عرصه ی داغستان شد چمن از سبزه ی نوخیز، فضای کشمیر
4 کرد آهنگ فضای چمن از خلوت شاخ گل ز دنبال شکوفه چو مرید از پی پیر
1 شد بهار و زین حصار نیلگون کرد انتخاب از پی بزم شرف، برج حمل را آفتاب
2 گل شکفت، از رخ نقاب گلستان برداشتند بر جهان شد رازهای خاک، روشن تر ز آب
3 بر سمند باد، سوی بوستان آمد بهار هر طرف افتاده گل های پیاده در رکاب
4 سیل چون خیل عرب گردید در وادی روان اشتران سرخ کوهانش ز موج اندر شتاب
1 بهار آمد و شد نغمه ساز مرغ چمن چراغ باده فروشان ز لاله شد روشن
2 چنان به دهر اثر کرد فیض ابر بهار که دود، شد به سر شمع غنچه ی سوسن
3 نسیم دشت ز شوخی ست رهزن تقوی هوای باغ ز کیفیت است توبه شکن
4 چو بیدمشک، ز فیض بهار نیست عجب که نافه گل کند از شاخ آهوان ختن
1 تا به کی باشم از پریشانی چون نگه، پایمال حیرانی
2 چند چون زلف دلبران پیچد نفسم در گلو ز پیچانی
3 کیستم من به تنگنای جهان بی گناهی همیشه زندانی
4 تا ز بند زمانه نگریزم آفتابم کند نگهبانی
1 ازان چو لاله نجنبم ز جا درین گلشن که رفته بخت سیاهم به خواب در دامن
2 نصیب چاک دلم نیست بخیه ای هرگز به کشت ما نرسد آب چشمه ی سوزن
3 ز بس ملالف درین بوستان سری دارم که همچو غنچه گریبان نداند از دامن
4 دمی چگونه برآرم به خوشدلی، که نیم ز روزگار چو سوداییان دمی ایمن
1 رسید موسم نوروز و شد جهان خرم بهار در چمن از سرو برفراخت علم
2 نشست نامیه بر تخت خسروی در باغ شکوفه بر سر او می کند نثار، درم
3 عروس باغ برآراست خویش را کز رشک چو لاله داغ نهد بر دل ریاض ارم
4 ز امتزاج هوا شد به گوهر آبستن ازان فکنده به پیش ابر نوبهار شکم
1 دگر وقت آن شد که از دلربایی چو گل ناخن خار گردد حنایی
2 خبردار ای لاله از داغ خود باش که باد صبا می کند مشک سایی
3 دل خویش را ای صنوبر نگه دار که آمد صبا بر سر دلربایی
4 ز بس جلوه ی نقش حیرت فزا، شد بساط چمن، کارگاه خدایی
1 ما درین کهنه دیر دیر اساس خشت ویرانه ایم و نقش پلاس
2 می زند روز و شب به خرمن ما تیغ دهقان برای برق از داس
3 وای بر جان صید خسته ی ما که درین دشت پرفریب و هراس،
4 دانه شد سخت دل چو ریزه ی سنگ دام شد تنگ چشم چون کرباس
1 به راه عشق بود نسخه ی پریشانی مرا ز نقش قدم تا به نقش پیشانی
2 چو آینه همه عمرم به یک نگاه گذشت کسی مباد چو من در طلسم حیرانی
3 چو رهزنی که به دنبال کاروان افتد فتاده در پی کردار من پشیمانی
4 ز فکرکار خودم یک نفس رهایی نیست چو غنچه ام به گریبان خویش زندانی