به نقش و خال و خط دهر دل مده زنهار از سعیدا مفرد 13
1. به نقش و خال و خط دهر دل مده زنهار
نه عاقلی است که گیری به دست خود دم مار
...
1. به نقش و خال و خط دهر دل مده زنهار
نه عاقلی است که گیری به دست خود دم مار
...
1. دلبرم منعم است و من درویش
من چو او او گدا شود چه کنم
...
1. ز خال پشت لب او تحیری دارم
که این سپند در آتش چرا نمی سوزد
...
1. هر نفس در دیده من طرح قیامت میکشم
انتظار جلوهٔ آن سرو قامت میکشم
...
1. با نظر بر لطف و احسانش کجا بد میکنم
حق به دست ماست گر عصیان بیحد میکنم
...
1. جز مهر ما ستارهٔ گرمی ندیده ایم
بی داغ در جهان دل نرمی ندیده ایم
...
1. کشت ما را انتظارت تیز ترا از نگاه
در نظرهای رقیبان گو شود عالم سیاه
...
1. به جان رسیده و از دل برون چو تیر شدی
مرا ز غم چو کمان کرده گوشه گیر شدی
...