1 راه می پویم شاید منزلی پیدا شود کعبه می جوییم تا صاحبدلی پیدا شود
1 عقل را نور نماند چو شود موی سفید شمع تاریک بماند چو شود وقت سحر
1 به نقش و خال و خط دهر دل مده زنهار نه عاقلی است که گیری به دست خود دم مار
1 دلبرم منعم است و من درویش من چو او او گدا شود چه کنم
1 ز خال پشت لب او تحیری دارم که این سپند در آتش چرا نمی سوزد
1 هر نفس در دیده من طرح قیامت میکشم انتظار جلوهٔ آن سرو قامت میکشم
1 با نظر بر لطف و احسانش کجا بد میکنم حق به دست ماست گر عصیان بیحد میکنم
1 جز مهر ما ستارهٔ گرمی ندیده ایم بی داغ در جهان دل نرمی ندیده ایم
1 کشت ما را انتظارت تیز ترا از نگاه در نظرهای رقیبان گو شود عالم سیاه
1 به جان رسیده و از دل برون چو تیر شدی مرا ز غم چو کمان کرده گوشه گیر شدی