1 مرا از شریعت بود سرفرازی تو دایم چراغ طبیعت فروزی
2 بسوزی اگر با شریعت نسازی و گر با طبیعت بسازی بسوزی
1 نادانی تو بر دوگونه بینم ای آنکه تو نادان خاندانی
2 نادان تری از هر که هست نادان و آنگاه ندانی که می ندانی
1 گر از مشک جوانی دور ماندم دلم خو کرد با کافور پیری
2 ستایش از جوانی بر من اکنون کزو شد عارضم پر نور پیری
1 رهنما از پی که بایستی اگر این همرهان نبودندی
2 زیرکان راکه راست کردی کار اگر این ابلهان نبودندی
1 چون تو را خوان و کاسه نبود بیهده کوس مهتری چه زنی
2 بی مروت تورا منی نرسد ای منی چند از این منی و منی
1 ای چو ابر و بحر بر هر نیک و بد دستت سخی هر سوالی کز سخاوت باشد آن را پاسخی
2 از سخای مجلس تو، وز عطای دست تو آن همی خواهم که گرداند بخیلان راسخی
1 گر تو را نسبت است و دانش نیست نزد دانا کم از خسی باشی
2 هیچ نسبت ورای دانش نیست دانش آموز تا کسی باشی
1 کبر کم کن که کبر کردن هست ناپسندیده عقلی و شرعی
2 تو زخاکی و او ندارد کبر تبع اصل باش اگر فرعی
1 زین مهتران عطا و سخا جستن دانی که نیست مایه دانایی
2 زیرا که هست غایت نادانی جستن ز چشم نرگس بینایی
1 به مشغولی روزگار اندرون همی چشم دارم فراغ دلی
2 به شب نور خورشید جویم همی شنیدی چو من هیچ بی حاصلی