اَجَلّ کائنات از روی ظاهر آدمیست و اَذلّ موجودات سگ، و به اتّفاقِ خردمندان سگِ حق شناس به از آدمی ناسپاس. ,
2 سگی را لقمهای هرگز فراموش نگردد ور زنی صَد نوبتش سنگ
3 و گر عمری نوازی سفلهای را به کمتر تندی آید با تو در جنگ
در انجیل آمده است که ای فرزند آدم! گر توانگری دهمت، مشتغل شوی به مال از من و گر درویش کنمت، تنگدل نشینی. پس حلاوت ذکر من کجا دریابی و به عبادت من کی شتابی؟ ,
2 گه اندر نعمتی مغرور و غافل گه اندر تنگدستی خسته و ریش
3 چو در سرا و ضرّا حالت این است ندانم کی به حق پردازی از خویش
حکیمی را پرسیدند: چندین درخت نامور که خدای عز و جل آفریده است و برومند، هیچ یک را آزاد نخواندهاند مگر سرو را که ثمرهای ندارد، در این چه حکمت است؟ ,
گفت: هر درختی را ثمرهای معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش است و این است صفت آزادگان. ,
3 بر آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
4 گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد، به تعذیب عقبی گرفتار آید. وَلَنُذیقَنَّهُم من العَذاب الأدنی دوُنَ العَذابِ الأکبرِ. ,
2 پند است خطاب مهتران آن گه بند چون پند دهند و نشنوی بند نهند
نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر. ,
2 موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش
3 امید و هراسش نباشد ز کس بر این است بنیاد توحید و بس
آن را که گوش ارادت گران آفریدهاند، چون کند که بشنود و آن را که کمند سعادت کشان میبرد، چه کند که نرود؟ ,
2 شب تاریک دوستان خدای میبتابد چو روز رخشنده
3 وین سعادت به زور بازو نیست تا نبخشد خدای بخشنده
4 از تو به که نالم که دگر داور نیست وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست
ارادت بیچون یکی را از تخت شاهی فرو آرد و دیگری را در شکم ماهی نکو دارد. ,
2 وقتیست خوش آن را که بود ذکر تو مونس ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس
شاه از بهر دفع ستمکاران است و شحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. هرگز دو خصم به حق راضی پیش قاضی نروند. ,
2 چو حق معاینه دانی که می بباید داد به لطف به که به جنگاوری به دلتنگی
3 خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس به قهر از او بستانند و مزد سرهنگی
قحبهٔ پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنهٔ معزول از مردم آزاری. ,
2 جوان گوشه نشین شیرمرد راه خداست که پیر خود نتواند ز گوشهای برخاست
3 جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمیخیزد
عاقل چون خلاف اندر میان آمد بجهد و چو صلح بیند لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان. ,
مقامر را سه شش میباید، ولیکن سه یک میآید. ,
3 هزار باره چراگاه خوشتر از میدان ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان