یکی را از وزرا پسری کودن بود. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که از سعدی گلستان 1
1. یکی را از وزرا پسری کودن بود. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مر این را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود. پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیباشد و مرا دیوانه کرد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
حکیمی پسران را پند همیداد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و از سعدی گلستان 2
1. حکیمی پسران را پند همیداد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است یا دزد به یکبار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد. اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است، هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
یکی از فضلا تعلیم ملک زادهای همیداد و ضرب بی محابا زدی و زجر از سعدی گلستان 3
1. یکی از فضلا تعلیم ملک زادهای همیداد و ضرب بی محابا زدی و زجر بی قیاس کردی. باری پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد و جامه از تن دردمند برداشت. پدر را دل به هم بر آمد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار بدخوی مردم از سعدی گلستان 4
1. معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار بدخوی مردم آزار گدا طبع ناپرهیزگار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار نه زهره خنده و نه یارای گفتار گه عارض سیمین یکی را طپنچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی. القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند پارسای سلیم نیک مرد حلیم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه عمان به دست افتاد. فسق از سعدی گلستان 5
1. پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه عمان به دست افتاد. فسق و فجور آغاز کرد و مبذری پیشه گرفت. فیالجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: این فرزند توست، تربیتش از سعدی گلستان 6
1. پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: این فرزند توست، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همیگفت: ای پسر! چندان از سعدی گلستان 7
1. یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همیگفت: ای پسر! چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزیست اگر به روزیده بودی به مقام از ملائکه در گذشتی.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اعرابیی را دیدم که پسر را همیگفت یا بُنَّی اِنَّک مسئولٌ از سعدی گلستان 8
1. اعرابیی را دیدم که پسر را همیگفت یا بُنَّی اِنَّک مسئولٌ یومَ القیامةِ ماذا اکتَسَبتَ و لا یُقالُ بمن انتسبتَ. یعنی تو را خواهند پرسید که عملت چیست نگویند پدرت کیست.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
در تصانیف حکما آوردهاند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان از سعدی گلستان 9
1. در تصانیف حکما آوردهاند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان که دیگر حیوانات را بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گیرند و آن پوستها که در خانه کژدم بینند اثر آن است. باری این نکته پیش بزرگی همیگفتم، گفت دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد و جز چنین نتوان بودن در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کردهاند، لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب!
برای مشاهده کامل کلیک کنید
فقیره درویشی حامله بود، مدّت حمل بسر آورده و مر این درویش از سعدی گلستان 10
1. فقیره درویشی حامله بود، مدّت حمل بسر آورده و مر این درویش را همه عمر فرزند نیامده بود.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ. گفت در مسطور آمده است از سعدی گلستان 11
1. طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ. گفت در مسطور آمده است که سه نشان دارد: یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیم بر آمدن موی پیش.
برای مشاهده کامل کلیک کنید