سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده. انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم. ,
کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت: یاللعجب! پیادهٔ عاج چو عرصه شطرنج به سر میبرد فرزین میشود، یعنی به از آن میگردد که بود و پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند. ,
3 از من بگوی حاجی مردم گزای را کو پوستین خلق به آزار می درد
4 حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد
پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: این فرزند توست، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش. ,
ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند بر او سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. ,
ملک دانشمند را مؤاخذت کرد و معاتبت فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی. ,
گفت: بر رای خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسان است و طباع مختلف. ,
پارسایی بر یکی از خداوندان نعمت گذر کرد که بندهای را دست و پای استوار بسته عقوبت همیکرد. گفت: ای پسر همچو تو مخلوقی را خدای عز ّو جل اسیر حکم تو گردانیده است و تو را بر وی فضیلت داده شکر نعمت باری تعالی به جای آر و چندین جفا بر وی مپسند، نباید که فردای قیامت به از تو باشد و شرمساری بری. ,
2 بر بنده مگیر خشم بسیار جورش مکن و دلش میازار
3 او را تو به ده درم خریدی آخر نه به قدرت آفریدی
4 این حکم و غرور و خشم تا چند هست از تو بزرگتر خداوند
هندوی نفت اندازی همیآموخت. حکیمی گفت تو را که خانه نیین است، بازی نه این است. ,
2 تا ندانی که سخن عین صواب است مگوی وآنچه دانی که نه نیکوش جواب است مگوی
در تصانیف حکما آوردهاند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان که دیگر حیوانات را بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گیرند و آن پوستها که در خانه کژدم بینند اثر آن است. باری این نکته پیش بزرگی همیگفتم، گفت دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد و جز چنین نتوان بودن در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کردهاند، لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب! ,
2 پسری را پدر وصیت کرد کای جوانبخت یاد گیر این پند
3 هر که با اهل خود وفا نکند نشود دوست روی و دولتمند
کژدم را گفتند: چرا به زمستان به در نمیآیی؟ گفت: به تابستانم چه حرمت است که به زمستان نیز بیایم؟! ,
سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر. جوانی به بدرقه همراه من شد سپرباز چرخ انداز سلحشور بیش زور که به ده مرد توانا کمان او زه کردندی و زورآوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنان که دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهاندیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. ,
2 نیفتاده بر دست دشمن اسیر به گردش نباریده باران تیر
اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان. هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخرکنان گفتی: ,
4 پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند شیر کو تا کف و سر پنجهٔ مردان بیند
یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همیگفت: ای پسر! چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزیست اگر به روزیده بودی به مقام از ملائکه در گذشتی. ,
2 فراموشت نکرد ایزد در آن حال که بودی نطفهٔ مدفون و مدهوش
3 روانت داد و طبع و عقل و ادراک جمال و نطق و رای و فکرت و هوش
4 ده انگشتت مرتب کرد بر کف دو بازویت مرکب ساخت بر دوش
اعرابیی را دیدم که پسر را همیگفت یا بُنَّی اِنَّک مسئولٌ یومَ القیامةِ ماذا اکتَسَبتَ و لا یُقالُ بمن انتسبتَ. یعنی تو را خواهند پرسید که عملت چیست نگویند پدرت کیست. ,
2 جامه کعبه را که می بوسند او نه از کرم پیله نامی شد
3 با عزیزی نشست روزی چند لاجرم همچنو گرامی شد
پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه عمان به دست افتاد. فسق و فجور آغاز کرد و مبذری پیشه گرفت. فیالجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد. ,
باری به نصیحتش گفتم: ای فرزند! دخل آب روان است و عیش آسیای گردان یعنی خرج فراوان کردن مسلم کسی را باشد که دخل معین دارد. ,
3 چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که میگویند ملاحان سرودی
4 اگر باران به کوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی
یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و دفتر شکایتی باز کرده و ذم توانگران آغاز کرده. سخن بدینجا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته. ,
2 کریمان را به دست اندر درم نیست خداوندان نعمت را کرم نیست
مرا که پروردهٔ نعمت بزرگانم این سخن سخت آمد. گفتم: ای یار، توانگران دخل مسکینانند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران و محتمل بار گران بهر راحت دگران. دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند و فضلهٔ مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده. ,
4 توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی