حسن میمندی را گفتند: سلطان محمود چندین بندهٔ صاحب جمال دارد از سعدی گلستان 1
1. حسن میمندی را گفتند: سلطان محمود چندین بندهٔ صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانیاند. چگونه افتاده است که با هیچ یک از ایشان میل و محبتی ندارد چنان که با ایاز که حسنی زیادتی ندارد؟ گفت: هر چه به دل فرو آید در دیده نکو نماید.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
گویند خواجهای را بندهای نادر الحسن بود و با وی به سبیل مودت از سعدی گلستان 2
1. گویند خواجهای را بندهای نادر الحسن بود و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار. از سعدی گلستان 3
1. پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نگفتی و گفتی:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان کرده و مطمح نظرش جایی خطرناک از سعدی گلستان 4
1. یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان کرده و مطمح نظرش جایی خطرناک و مظنهٔ هلاک.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است از سعدی گلستان 5
1. یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد. چنان بیخود از جای بر جستم از سعدی گلستان 6
1. شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد. چنان بیخود از جای بر جستم که چراغم به آستین کشته شد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت: کجایی که مشتاق بودهام؟ از سعدی گلستان 7
1. یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت: کجایی که مشتاق بودهام؟
برای مشاهده کامل کلیک کنید
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی از سعدی گلستان 8
1. یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم. ناگاه اتفاق مغیب افتاد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده. جور از سعدی گلستان 9
1. دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده. جور فراوان بردی و تحمل بی کران کردی.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی با شاهدی سری و سرّی داشتم از سعدی گلستان 10
1. در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی با شاهدی سری و سرّی داشتم به حکم آن که حلقی داشت طیِّبُ الاَدا وَ خَلقی کالبدرِ اذا بَدا.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
یکی را پرسیدند از مستعربان بغداد: ما تَقولُ فی المُرْدِ؟ از سعدی گلستان 11
1. یکی را پرسیدند از مستعربان بغداد: ما تَقولُ فی المُرْدِ؟
برای مشاهده کامل کلیک کنید