4 اثر از باب سوم در فضیلت قناعت در گلستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب سوم در فضیلت قناعت در گلستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار سعدی شیرازی / گلستان سعدی شیرازی / باب سوم در فضیلت قناعت در گلستان

باب سوم در فضیلت قناعت در گلستان سعدی شیرازی

یکی از عرب در بیابانی از غایت تشنگی می‌گفت: ,

2 یا لیت قبلَ مَنیَّتی یوماً اَفوزُ بمُنیتی نَهراً تلاطَمُ رُکبَتی و اَظَلُّ املاءُ قِربَتی

اعرابیی را دیدم در حلقهٔ جوهریان بصره که حکایت همی‌کرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسه‌ای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است! ,

2 در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان چه در چه صدف

3 مرد بی توشه کاوفتاد از پای بر کمربند او چه زر چه خزف

گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود. ,

یکی از پادشاهان گفتش: همی‌نمایند که مال بی کران داری و ما را مهمی هست، اگر به برخی از آن دستگیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شکر گفته. ,

گفت: ای خداوند روی زمین! لایق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت به مال چون من گدایی آلوده کردن که جو جو به گدایی فراهم آورده‌ام. ,

گفت: غم نیست که به کافر می‌دهم اَلخبیثاتُ لِلخبیثین. ,

درویشی را ضرورتی پیش آمد. ,

کسی گفت: فلان نعمتی دارد بی قیاس، اگر بر حاجت تو واقف گردد همانا که در قضای آن توقف روا ندارد. ,

گفت: من او را ندانم. ,

گفت: منت رهبری کنم. ,

یکی از علما خورندهٔ بسیار داشت و کفاف اندک. یکی را از بزرگان که در او معتقد بود بگفت. روی از توقع او در هم کشید و تعرّض سؤال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد. ,

2 ز بخت روی ترش کرده پیش یار عزیز مرو که عیش بر او نیز تلخ گردانی

3 به حاجتی که روی تازه روی و خندان رو فرو نبندد کار گشاده پیشانی

آورده‌اند که اندکی در وظیفهٔ او زیادت کرد و بسیاری از ارادت کم. دانشمند چون پس از چند روز مودت معهود بر قرار ندید گفت: ,

بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. ,

شبی در جزیرهٔ کیش مرا به حجره خویش در آورد. ,

همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که: فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قبالهٔ فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. ,

گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. ,

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم. ,

2 مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ تره بر خوان است

3 وآن که را دستگاه و قوت نیست شلغم پخته مرغ بریان است

خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود، درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته. ,

2 نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش

3 عجب که دود دل خلق جمع می‌نشود که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش

در چنین سال، مخنثی، دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است، خاصه در حضرت بزرگان و به طریقِ اهمال از آن در گذشتن هم نشاید که طایفه‌ای بر عجز گوینده حمل کنند، بر این دو بیت اقتصار کنیم که اندک، دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری. ,

حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ همت تر در جهان دیده‌ای یا شنیده‌ای؟ ,

گفت: بلی! روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را، پس به گوشهٔ صحرایی به حاجتی برون رفته بودم، خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده‌اند؟ گفت: ,

3 هر که نان از عمل خویش خورد منت حاتم طایی نبرد

من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم. ,

یکی از ملوک با تنی چند خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتادند، تا شب در آمد خانهٔ دهقانی دیدند. ,

ملک گفت: شب آنجا رویم تا زحمت سرما نباشد. ,

یکی از وزرا گفت: لایق قدر پادشاه نیست به خانه دهقانی التجا کردن، هم اینجا خیمه زنیم و آتش کنیم. ,

دهقان را خبر شد. ما حضری ترتیب کرد و پیش آورد و زمین ببوسید و گفت: قدر بلند سلطان نازل نشدی ولیکن نخواستند که قدر دهقان بلند گردد. ,

آثار سعدی شیرازی

4 اثر از باب سوم در فضیلت قناعت در گلستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب سوم در فضیلت قناعت در گلستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.