1 گفتم که برآید آبی از چاه امید افسوس که دلو نیز در چاه افتاد
1 دانی چه گفتهاند بنی عوف در عرب نسل بریده به که موالید بیادب
1 از مایهٔ بیسود نیاساید مرد مار از دم خویش چند بتواند خورد
1 هر که با من بدست و با تو نکو دل منه بر وفای صحبت او
1 خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی
1 با هر کسی به مذهب وی باید اتفاق شرطست یا موافقت جمع یا فراق
1 گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست گر نامه رد کنند گناه رسول نیست
1 ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
1 هر که آمد بر خدای قبول نکند هیچش از خدا مشغول
1 مردی نه به قوتست و شمشیرزنی آنست که جوری که توانی نکنی