1 آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد هر کسی را هر چه لایق بود داد
2 گر توانا بینی ار کوتاه دست هر که را بینی چنان باید که هست
3 این که مسکینست اگر قادر شود بس خیانتها کزو صادر شود
4 گربهٔ محروم اگر پر داشتی تخم گنجشک از زمین برداشتی
1 به یک سال در جادویی ارمنی میان دو شخص افکند دشمنی
2 سخن چین بدبخت در یکنفس خلاف افکند در میان دو کس
1 الا گر بختمند و هوشیاری به قول هوشمندان گوش داری
2 شنیدم کاسب سلطانی خطا کرد بپیوست از زمین بر آسمان گرد
3 شه مسکین از اسب افتاد مدهوش چو پیلش سر نمیگردید در دوش
4 خردمندان نظر بسیار کردند ز درمانش به عجز اقرار کردند
1 بکوش امروز تا گندم بپاشی که فردا بر جوی قادر نباشی
2 تو خود بفرست برگ رفتن از پیش که خویشان را نباشد جز غم خویش
1 ای خداوندان طاق و طمطراق صحبت دنیا نمیارزد فراق
2 اندک اندک خان و مان آراستن پس به یک بار از سرش برخاستن
1 هر که آمد بر خدای قبول نکند هیچش از خدا مشغول
2 یونس اندر دهان ماهی شد همچنان مونس الهی شد
1 به حال نیک و بد راضی شو ای مرد که نتوان طالع بد را نکو کرد
2 چو سگ را بخت تاریکست و شبرنگ هم از خردی زنندش کودکان سنگ