1 بزن که قوت بازوی سلطنت داری که دست همت مردانت میدهد یاری
2 جهانگشای و عدو بند و ملکبخش و ستان که در حمایت صاحبدلان بسیاری
3 گرت به شب نبدی سر بر آستانهٔ حق کیت به روز میسر شدی جهانداری؟
4 به دولت تو چنان ایمنست پشت زمین که خلق در شکم مادرند پنداری
1 وجودم به تنگ آمد از جور تنگی شدم در سفر روزگاری درنگی
2 جهان زیر پی چون سکندر بریدم چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی
3 برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم جهان در هم افتاده چون موی زنگی
4 چو باز آمدم کشور آسوده دیدم ز گرگان به در رفته آن تیز چنگی
1 ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری درویشی اختیار کنی بر توانگری
2 ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری
3 گر پنج نوبتت به در قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
4 دنیا زنیست عشوهده و دلستان ولیک با کس به سر همی نبرد عهد شوهری
1 دریغ روز جوانی و عهد برنایی نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی
2 سر فروتنی انداخت پیریم در پیش پس از غرور جوانی و دست بالایی
3 دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد ستیز دور فلک ساعد توانایی
4 زهی زمانهٔ ناپایدار عهد شکن چه دوستیست که با دوستان نمیپایی
1 دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردست عاقلی
2 این پنج روزه مهلت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفلی
3 باری نظر به خاک عزیزان رفته کن تا مجمل وجود ببینی مفصلی
4 آن پنجهٔ کمانکش و انگشت خوشنویس هر بندی اوفتاده به جایی و مفصلی
1 شبی و شمعی و گویندهای و زیبایی ندارم از همه عالم دگر تمنایی
2 فرشته رشک برد بر جمال مجلس من گر التفات کند چون تو مجلس آرایی
3 نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید اسیر قید محبت، نه چون تو عذرایی
4 ضرورتست بلا دیدن و جفا بردن ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی